امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

چشمی برای هیچ ندیدن کشیدمش

چشمی برای هیچ ندیدن کشیدمش      
بالی برای باز پریدن کشیدمش
بعدش درخت لاغری از میوه بی نصیب           
یک میوه تلخ بهر چشیدن کشیدمش
در آسمان دو آیینه جا دادم و سپس                
چشمی برای آیینه دیدن کشیدمش
آهوی مرده ای که شکار گراز بود      
با یک قلم به شوق رمیدن کشیدمش
یک بره باردار علف بی خیال باغ                    
سرگرم روی گل به چرخیدن کشیدمش
بالانشین صدای کسی را نمی شنید         
گوشی برای کاش شنیدن کشیدمش
نقاشی سیاه مرا دید و صفر داد
من نیز بی حیا شدم و زن کشیدمش

# امیر عاملی

تقدیم به احمد عزیزی

تقدیم به احمد عزیزی که در بستر بیماری در کما ست . با آرزوی سلامتی برای ایشان

چنان دلی که از این سینه میکنی شده ای

چنان دلی که از این سینه میکنی شده ای
شبیه سردی سرمای بهمنی شده ای

اگر چه آدم برفی تحملش سخت است
قبول کن ،تو دگر آدم آهنی شده ای

حقارتی است فرو مایگی  نمیدانی
که  غافل از برکات فرو تنی شده ای

پدر یکی است  ومادر یکی ،بپرس از خود
چگونه شد که در این دوره  ناتنی شده ای؟

به دوستی که چنان ساحلی تماشایی است
چه شد که غرق به گرداب دشمنی شده ای؟

خلاصه مثل دلت ،مثل سنگ خارایی
که کودکانه به گنجشک میزنی شده ای

#امیر عاملی

اگر چو خانه ی خورشید از زمین دوری



اگر چو خانه ی خورشید از زمین دوری
ولی مقابل چشمم نشسته  چون نوری

میان دایره ی حیرتم ،نمیدانم
که وصل میکشدم ،یا شکایت دوری؟

مریز قهوه ی قاجار و شوکران عذاب
به جام من که فقط دلخوشم به انگوری

به پای بوسی کوه بلا ی عشق برو
پلنگ را نرساند به ماه  مغروری

به هر مقام که باشی وصال ممکن نیست
اگر که عاشق زاری به هجر مجبور ی

هر آنچه خواست دلم گفته ام ندارد راه
به کارگاه سرودن ،کلام دستوری

#امیر -عاملی

از ما فقط به رسم جدایی، سری جداست_امیر حسین عاملی

از ما فقط به رسم جدایی، سری جداست
آنهم به روی شانه ی غم با هم آشنا ست

سر میبریم با هم و بیگانه از همیم
بود و نبود قصه ی ما آخر ش کجاست،

تلخ است زندگی ولی از آن چه سر خوشیم
آب و هوای عشق شرابی ترین هواست

با رهزنان شب سخنی غیر از این نبود
این عکس ماه ماست که در برکه شماست

 هی رفت و آمد و به دلم ضربه زد فقط
موجی مردّد است که معشوق صخره هاست

دستان هیچکس گره از عشق وا نکرد

جز دست آنکسی که فراروی دست ماست


سروده ی امیر حسین عاملی فرزند امیر عاملی


با مرگ روز آخر غم چانه میزدم

با مرگ روز آخر غم چانه میزدم

یعنی که حرف "عقل"به  "دیوانه" میزدم

من در مسیر باد چنان شمع روشنی
طعنه به عمر کوته پروانه میزدم

همچون کبوتری که ز صیاد غافل است
در "دام" روزگار دم از "دانه" میزدم


# امیر عاملی

ای که غیر از غم عشقت به دلم تسکین نیست


ای که غیر از غم عشقت به دلم تسکین نیست
هیچکس  با من مسکین چو تو  سر سنگین نیست

صد دعا کرده ام اما بخدا از لب تو
به تعارف شده   یک زمزمه ی آمین نیست

داغ میگفت : " به پیشانی زاهد  با عشق"
مهر باطل که نشان دادن درد  دین نیست

ملت عشق جدا از همه ی ملت هاست
جز "وفا" غیر "محبت" ثمر آیین نیست

ساحل  از موج تمنا ی نشستن میکرد
موج بر خاست که آسودگیش در این نیست

#امیر عاملی

این قوم که تنها به من ایراد بگیرند

این قوم که تنها به من ایراد بگیرند
کو تا که تماشا ی تو را یاد بگیرند
باید که به فهمیدنت ای فلسفه ی عشق
این مدعیان رفته و استاد بگیرند
امیرعاملی

به هر کس رو زدم تو زد تماشا کرد و حاشا کرد


به هر کس رو زدم تو زد تماشا کرد و حاشا کرد

چو گفتم درد سر دارم برآیم درد دل وا کرد

امیرعاملی

داد مظلومی مزن در پایتخت بی کسی


داد مظلومی مزن در پایتخت بی کسی
باج میگیرند و از ظالم حمایت میکنند
بر خدایان زر و تزویر دیگر دل مبند
که دعا ی دشمنانت را اجابت میکنند
گر چه با سنگ ملامت عاقلانم میزنند
عاقبت این خلق با دیوانه عادت میکنند
امیر عاملی

آن قناری باز زندان میفروخت

آن قناری باز  زندان میفروخت
طوطی سبز مسلمان میفروخت

کرده بود از بر ،برای کاسبی
مرد تنهایی که قرآن میفروخت

یوسف صدیق را برده فروش
چون نمیدانست ارزان میفروخت

هیچ چیزی جز متاع تن نداشت
دخترک  زلف پریشان میفروخت

آمد و با قیمت لبخند برد
آنکه در بازار ایمان میفروخت

جنتی میساخت از کاغذ بهشت
لیک در ارشاد قلیان میفروخت

#امیر -عاملی      

بی مرگ رهایی چه امید عبسی بود

بی مرگ رهایی چه امید عبسی بود
آن سوی قفس بال گشودن هوسی بود

فریاد من و داد تو ،در گنبد مینا
بر گوش گران زمزمه های جرسی بود

از رستم پیروز به تهمینه رساندند
سهراب نمیمرد اگر  -دادرسی - بود

تفسیر تو از مرگ جدایی است ولیکن
پرواز به من گفت که این  تن  قفسی بود

مانند حبابی سر دریای عدم ،آمدم و رفت
بر سنگ مزارم دو سه خط این چه کسی بود؟

#امیر-عاملی  

شعر استاد عاملی در مدح حضرت زینب (س)

به نام نامی زینب سلام بر خورشید

به رغم مدعی و شب سلام بر خورشید

به نام نامی زینب ترانه می‌خوانم

غزل و مثنوی عاشقانه می‌خوانم

به نام صبر به نام خدا به نام علی

که بود پیمبر به کائنات ولی

« بریده باد زبانی نگوید این کلمات »

به نام نامی احمد به عشق حق صلوات

بده قلم به ادب یک سلام بر زینب

بکن به اذن خدا احترام بر زینب

زنی که آینه دار حسین زهرا بود

زنی که در غم غربت عجیب تنها بود

زنی زلال، زنی مهربان، زنی بشکوه

زنی که بشکند از هیبتش صلابت کوه

بلند قامت و بالا بلند و دانشمند

دلش سراچة خون بود و لب پر از لبخند

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش

دهان گشود جهان بر شکوه و سروری‌اش

نه اینکه هست فقط سرور زنان زینب

که هست سرور کلّ جهانیان زینب

زنی قیامت کبری زنی بلند اختر

زنی که بود به آزادگی سر و سرور

زنی چو زینب کبری سراغ دارد دهر‌؟

اگر که هست بگو نازنین بیارد دهر

که گفت این زن والا مقام مظلوم است؟

هر آنکه خرد کند این شکوه محکوم است

به اختیار بلا را گرفته در چنگش

غمین شده است به عالم نوای آهنگش

گُراز کی بتواند شکار شیر رود

و یا که شیر به روباه دون اسیر شود‌؟

چگونه می‌شود این نکته را تصور کرد

که سرشکسته شود شیر در مصاف و نبرد

عزیز! قصة زینب حکایت دگر است

که شیر ماده قوی‌تر زهرچه شیر نر است

شده اسارت و ذلت اسیر او یارا

مبین به چنگ اسارت عزیز زهرا را

مخواه گریه بگیری به هر طریق که هست

شعور در همه حالی ز شور کور به است

# امیر عاملی

مستم و گم کرده ام امشب مسیر خانه را

مستم و گم کرده ام امشب مسیر خانه را
تا کجا با سنگ خواهی زد من دیوانه را ؟

شور مستی آنچنان دارم که حتی میتوان
روی دوش خود کشم تا مسجدی میخانه را
#امیر-عاملی

آخرین قسمت دنیاست تماشا را باش

آخرین قسمت دنیاست تماشا را باش
به تماشا ی جهان آخر دنیا را باش

باز کن چشم و ببین چرخ فلک دیدنی است
گردش عمر چه زیباست تماشا را باش

قهر تا چند ؟اگر خوب ببینی پسرم !
آینه عاشق ماهاست ،تماشا را باش

آسمان سقف زمین است ،زمان را دریاب
این زمین هم کف دریاست  تما شا را باش

قاتل لحظه ما غصه ی فردای شماست
حال فردا که نه پیدا ست  تماشا را باش

رفت پنجاه و سه سال از من و گوشم نشنید
زندگی دیدن حالاست  ،تماشا را باش

#امیر-عاملی

هر تیر که رها شد، افتاد مرغ عشقی

هر تیر که رها شد، افتاد مرغ عشقی
ای طوطی زبان باز، خاموش کن صدارا

در کوچه سار هستی  چون کودک یتیمیم
هر شیشه ای شکستند ، بردند نام ما را

  #امیر_عاملی

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم
زدم از چاله برون  بعد به چاه افتادم
 
نشد از چاه برادر به عزیزی برسم
تا ابد حبس به زندان گناه افتادم
 
یک نفر با مژه بر هم زدنی خونم ریخت
بعد از آن حیف که بی پشت و پناه افتادم
 
گلشن طایر قدسم که به امید وصال
سالها در پی یک ناز نگاه افتادم
 
دستگیری کن و بردار که بادم نبرد
پای کوه غمت ای عشق ، چو کاه افتادم
 
باز هم میروم و باز امیدی باقی است
گر چه صد مرتبه افتادم و راه افتادم

#امیر_عاملی

بخواه تا غزلی با ، ردیف درد بگویم

بخواه تا غزلی با ، ردیف درد بگویم
زمانه با دل تنگم ، هر آنچه کرد بگویم

بخواه تا که ببندم ، در دروغ به رویت
تمام حرف دلم را ، برای مرد بگویم

اگر چه هست زمستان ، نگیر سبزی فکرم
مخواه تا که برایت حدیث زرد بگویم

نمیشود که بگویم ، چقدر خسته راهم
نمی شود که غمم را ، به همنبرد بگویم

به جان گرمی مهرت ، مخواه تا که هماره
تمام عمر حکایت ، به فصل زرد بگویم

بخواه پر بکشم در فضای سنگی این شهر
از آسمان دگر گون لاجورد بگویم

کسی نخواست که زخم مرا به خون بنویسد
مگر به باد بپیچم ، مگر به گرد بگویم

تمام شد غزل اما نخواستی که برایت
یکی دو تا غزل ای دل ، به سبک درد بگویم

امیر عاملی

سهم پرواز

نقطه سر خط باز تو را میکنم آغاز
میخوانم از آغاز برای دلت آواز

از اول خط آخر حرف دلم این بود
تقدیر قشنگی است که نازت بکشم باز

ای خوبترین حادثه عشق برایم
تنها تو بمان با من ویران شده دمساز

هرکس به کسی بست دل و بار خودش بست
تو سهم منی سهم من مانده ز پرواز

تیری به خطا هم نزدی ، هر چه زدی خورد
یک دنده تر از دشمنی ، ای دلبر لجباز

بال و پرم از تیر نگاه تو شکسته است
افتادنم این واقعه را می کند ابراز

شد فاش برای همه و همهمه ای شد
پنداشته بودم که غم عشق بود راز

ده بیت ز دلتنگی خود شعر سرودم

ده بیت که هر بیت  شد از شوق  تو اعجاز


امیر عاملی

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد
خواندیم نقش مقصود دلدار از در آمد

در غربت رفیقان چشمم سیاه پوشید
همچون غبار برخاست خاکی که بر سر آمد

باید که ریخت یعنی پیرایه را رها کرد
سیمرغ هم در این راه بی بال و پر آمد

ققنوس شد زمانی زائید مثل خود را
در بحث ماندگاری این درس بهتر آمد

در شهر ما به مردم گندم نمی فروشند
خوبی بدی تمامش، با هم برابر آمد

من یوسفم شماها با من برادرانید
از چاه می هراسم یعنی برادر آمد

«رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس»
آبم نداد و از او بر سینه خنجر آمد

عشق تو سالها پیش آمد میان جانم

ماهی نبود اما در من شناور آمد


امیر عاملی

سحر بگوش من آمدکمی صدای درخت

سحر بگوش من آمدکمی صدای درخت
که باد مرثیه می خواند لا به لای درخت

دلم شکست چنان شاخه ای که می شکند
چرا نسوخت دلت لحظه ای برای درخت

به میخ کندی و زخمت نشست روی تنش
ببین چه چیز نوشتی تو در کجای درخت

درخت منطق سبزی است بر حضور بهار
بهار نیز بود عاشق وفای درخت

چه حکمت است در این عاشقی نمی دانم؟
که پیر می شود این سبزه پیش پای درخت

امیر عاملی

تا که کوس بازگشت عشقبازان را زدند

تا که کوس بازگشت عشقبازان را زدند
باز کن دروازه را مردان فاتح آمدند
 
با لب خندان به استقبالشان با سر برو
بعد از دعوت بگو مهمان شهر ما شوند
 
چون رکاب افشان در آغوشت درآیند آنزمان
میتوانی میزبان باشی بدون چون و چند
 
رزم و بزم عشق با هم میشود کامل در آن
شیهه اسبان و افتادن به میلت در کمند
 
عشق باشد اتفاقی، من یقین دارم یقین
عاشق و معشوق در معنی به وحدت میرسد

پرنده کرد مرا دست او و بال نداد


پرنده کرد مرا دست او  و  بال نداد
برای پر زدن از خود پر خیال نداد
 
خیال چیدن او داشتم ولی افسوس
زمانه ام به سر آمد غمم مجال نداد
 
رسیده ها که بماند برای اهل بهشت
یکی به دست من خسته سیب کال نداد
 
چه فخر زاهد خود بین به پینه داشتن است
که داشتن به شماها کمی کمال نداد
 
خوشم که مست غزلهای نابم و غم عشق
عنایت خود ساقی به من زوال نداد
 
ولیک با همه رندی دریغ و درد که چرخ
به من بدون بهانه همیشه حال نداد

+ نوشته شده در شنبه

گرچه این لطف شما پیوسته نیست

گرچه این لطف شما پیوسته نیست
شعر می سازم زبانم بسته نیست
کم کم و آهسته تا مقصد برو
رهروی گر تند شد پیوسته نیست
لنگ لنگان میروم تا بوی دوست
پای من لنگ است اما خسته نیست
هرچه میخواهید نوش جان کنید
چونکه خرمای طرب را هسته نیست
گفت : پیری، پس نظر بازی مکن
پیر را عشق جوان بایسته نیست
#امیر_عاملی

ما بسته ی خویشیم ،نه دلبسته ی خویشیم



ما بسته ی خویشیم ،نه دلبسته ی خویشیم
پس باز مکن پیش کسی قفل   زبانم
#امیر عاملی

قسم به نیمه ی لیوان غم که خالی نیست


قسم به نیمه ی لیوان غم که خالی نیست
کسی به باور دردم در این حوالی نیست
بجان عشق، بجان شما، بجان خودم
که عشق اول درد است و بی خیالی نیست

گفت:حافظ باز کن آمد بیاد م این غزل



گفت:حافظ باز کن   آمد بیاد م این غزل
سینه مالا مال دردست ای دریغا مرهمی
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
اینهم از فاضل شنیدم هست شعر محکمی
#امیر - عاملی

شکر

باز شب شد و پدر
 سخت سرفه می‌کند
خردل زمان جنگ
 با پدر چه می‌کند؟
کل خانه ساکت است
 کل خانه بی صدا
 مادرم برای او
 می‌کند فقط دعا
 سینه خس و خس کنان
 خانه از سکوت پر
حرف خوردن است و بس
 حاصل بخور بخور
 شکرمی‌کنم چرا؟
 شهر شاد وخرم است
 شکر می‌کنم که باز
 خانه مثل ما کم‌ است
 خانه‌ای همه سکوت
 خانه‌ای تمام درد
 خانه‌ای که مانده است
 یادگاری از نبرد
 با تمام رنج و درد
 شکر می‌کنیم ما
 چونکه درد و داغ ما

نیست قسمت شما


# امیر عاملی

بارها پیک دعا آمد و خالی برگشت


بارها  پیک دعا آمد و خالی برگشت
برده افسوس که تاثیر دعا را غم تو

سوخت پروانه ولی شمع لبی باز نکرد
تا چه تفسیر کند باز  وفا  را غم تو ؟

# امیر عاملی

جادو شده‌ی عشقم و افسون شده درد

جادو شده‌ی عشقم وافسون شدهء درد

این درد ببین بامن بیچاره چه هاکرد؟


 تبعیدی ذهن توأم ای خوب‌ترین خوب

کی می‌شنوم از دولبت  واژه برگرد؟


 عمری است شده کارمن خسته گدایی

دیدی که‌غمت برسراین خسته چه آورد؟


دنبال مبارک سحری می‌روم آخر
دراین شب تاریک‌و زمستانی ونامرد

می آید ازاین جاده بهاری وسواری
روزی که شود فصل بهارت پی،اوزرد

 از مرحمت عشق غزلخوانم ومستم

عشقی که فقط حوصله عقل سرآورد


پروانه آتش زده دردامن خویشم
ای شمع توگرمم کن ومگذارشوم،سرد
 
     #امیر عاملی

بشکند ایام حرمت‌های پوشالی شده

بشکند ایام حرمت‌های پوشالی شده
مثل گل‌های خیالی نقش بر قالی شده
 
رنج بی‌اندازه‌ی انسان امروزست و من
شاعری چون‌دین فروشان گرم دلالی شده
 
هیچ‌در ذهن‌تو بی‌پرواز بودن‌عیب‌نیست؟
از چه رو شوق‌پریدن در دلت خالی شده؟
 
نگذرد ایام غربت ، نگذرد حبس نفس
روزها این روزها ، اندازه سالی شده
 
                #امیر.عاملی

اینکه چنان آینه را سنگ شکستم

 اینکه چنان آینه را ؛سنگ،شکستم
آنقدر که باید به تو دل بست ،نبستم

فرق من و زاهد دو کلامست،همینکه
او نفس پرست آمد و من ،باده پرستم

این قد کمان تهمت محض است به قامت
کاری که فلک از غم او داد به دستم '

#امیر-عاملی

آن قناری باز زندان میفروخت

آن قناری باز  زندان میفروخت
طوطی سبز مسلمان میفروخت

کرده بود از بر ،برای کاسبی
مرد تنهایی که قرآن میفروخت

یوسف صدیق را برده فروش
چون نمیدانست ارزان میفروخت

هیچ چیزی جز متاع تن نداشت
دخترک  زلف پریشان میفروخت

آمد و با قیمت لبخند برد
آنکه در بازار ایمان میفروخت

جنتی میساخت از کاغذ بهشت
لیک در ارشاد قلیان میفروخت

#امیر -عاملی       

عمرم به هدر رفت و نفهمیدمت ای عقل

عمرم به هدر رفت و نفهمیدمت ای عقل
در مملکت عشق هم آیا خبری نیست ؟
فرمود به من عشق جگر سوز و دگر هیچ
بسیار خبر هاست به هر جا خبری نیست


$ امیر عاملی

اگر باید به گیسویت پریشانی بیاموزم

اگر باید به گیسویت پریشانی بیاموزم
بخواه از  راز دریاها ی طوفانی بیاموزم

به داغ بوسه راز  سر به مهری با تو خواهم گفت
بیا تا کفر زلفت را ،مسلمانی بیاموزم

مگر با اشک نستعلیق از این دود سیاه ای دل
به ابر و باد مشق صبح بارانی بیاموزم

دل از سجاده بر کن ،زانکه با یک آه میخواهم
تو را اسرار منزل های عرفانی بیاموزم

مگو تحصیل حاصل در طریق عشق ممکن نیست
بیا از نو تو را درسی که میدانی بیاموزم


# امیر عاملی


بیا تا کفر زلفت را مسلمانی بیا موزم

بیا تا کفر زلفت را مسلمانی بیا موز م
به آن موج و به آن طوفان   پریشانی بیامرز

برای موعظه دیر است و باید دل به دریا زد
اگر راه   رهایی را  ، نمیدانی بیاموزم

سرت در سجده سنگین شد که خواب افتادی ای عاقل
نگفتی شرم را باید به پیشانی بیاموزم ؟

چراغ لاله روشن کن  که سوی نور می آیم
اگر رسم شهادت را به قربانی بیاموزم

سبک تر از پر پرواز  خواهم داد جانم را
نباید بر دل عاشق گرانجانی بیاموزم

نخواهد شعله زد در تو ،زبان شعر خاموشان
مگر بر حافظ طبعم غزل خوانی بیاموزم

#امیر عاملی

همچنانیکه قناری به قفس نا چار است

همچنانیکه قناری به قفس نا چار است
سهم چشمان من از خانه فقط دیوار است

خسته ام خسته از این زندگی تکراری
مرگ میخواهم و آن  نیز ز من بیزار است

نه امیری است ،اسیری است که از روی ریا
تا کمر خم شده پنداشته مردم دار است

گفت از هیچکسی غیر خداوند مترس
سگ این مزرعه هم تا که بترسی هار است

گر چه بیمار کهنسال طبیب است ولی
وای بر حال طبیبی که خودش بیمار است

چشم نرگس به شقایق نگران نیست دگر
میکشد عربده و در صدد آزار است

گفتنی های غزل را بخدا "فاضل "گفت
بعد او هر چه سرودند همه تکرار است

امیر عاملی

تو را دوست دارم

تو اندازه آسمانها قشنگی
تو زیباتر از آسمان و ستاره
و من تا همیشه هماره
تو را دوست دارم
تو آنقدر خوبی که خوبی هم از دیدنت شرم دارد
کریمانه چون باد خیس بهاری
مرا می فشاری
نه در مشت در سینه ات ای قناری
قناری ترین مرغ باغ خیالم تو هستی
در این بی پر و بالی ای خوب
بالم تو هستی
نگاه تو رام است و من گرم از بودن تو
فراوان بزرگی
قد و قامتت تا قیامت قشنگ است
و من تا قیام قیامت تو را دوست دارم
نگو کم، که اندازه غم تو را دوست دارم
تو کوهی تو نوحی
تو لبخند صبح بهاری
تو درد مرا می شماری
برای من آری!
همه نه
تو آری
تو را دوست دارم
تو هم دوست داری؟
اگر دوست داری مرا پس بگوییم با هم:
تو را دوست دارم

تو را دوست دارم


#امیر عاملی

گاهی تماس، گاه تمنا، گهی تلاش

گاهی تماس، گاه تمنا، گهی تلاش
آخر شدم زدوریت ای خوب آش و لاش
آیا، اگر و ممکن و شاید همیشه هست
کل حساب زندگیم شد اگر و کاش
می خواستم بگویم و گفتی، نگو چرا
نا محرمند اینهمه اینجا و نیست جاش
بغضم شکست گریه نکردم چرا که تو
گفتی: بمیر ساکت و آهسته و یواش
دارد صدای آمدنت میرسد به گوش
گوشی که بوده در همة عمر آشناش
می آید و سکوت مرا سبز می کند
با گوش خود شنیده ام اینک صدای پاش
در روزگار آمدن آدم آهنی

من نیستم به جان تو هرگز از آن قماش


#امیر عاملی

چشمان تو شعرند و لب های تو آهنگ

چشمان تو شعرند و لب های تو آهنگ
اینگونه نبودست لب و چشم هماهنگ

آشوب نگاهت که پر از شادی و خشم است
تنها نه مرا، بلکه کند آب دل سنگ

با اینکه نماندست کمی فاصله تا تو
این جاده چه دور است و هر گام چه فرسنگ

آنسوی تر ازباوری و با همه ی ناز
بازیچه ی چشمان منی ای گل صد رنگ

ای بسته دهان با که حدیث تو بگویم
تنها نه دلم، قافیه ها نیز شده تنگ


# امیر عاملی

اگر چه چهره ی معصوم و مهربان دارد

اگر چه چهره ی معصوم و مهربان دارد
مرا به او مسپارید قصد جان دارد

"نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت"
سر گرفتن از خلق  امتحان دارد

کمان کشیده ی اخم و کمین گرفته ی ناز
خیال صید دل  خیل عاشقان دارد

عجب مدار زلیخا جوان شود صد بار
که حسن یوسف ما میل بر جوان دارد

اشاره کن به کمان دار چشم خود که هنوز
کسیکه تیر به قلبش نشست جان دارد

رسید باد بلا خیز و میکند تاراج
مگر گلی که در این باغ ،باغبان دارد

#امیر_عاملی

یخ بسته است آینه در عصر انجماد

یخ بسته است آینه در عصر انجماد
پاییز سرد جای خودش را به برف داد
غمگین مشو رقیب  رفیقی نکرده بود
گر آبروی عاریتی   را به باد داد
#امیر -عاملی

گفت:حافظ باز کن آمد بیادم این غزل

گفت:حافظ باز کن   آمد بیاد م این غزل
سینه مالا مال دردست ای دریغا مرهمی
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
اینهم از فاضل شنیدم هست شعر محکمی
#امیر - عاملی

کرده تقدیم به ما فاصله ها را غم تو

کرده تقدیم به ما فاصله ها را غم تو
میبرد سر بخدا حوصله ها را غم تو

دود پیچیده به هر جا و نفس ممکن نیست
زده امروز مگر باز کجا را غم تو؟

خیل جمعیت مشتاق فراوان گردد
گر نشانی برود آینه ها را غم تو

هست اکسیر و عجب خاصیتی دارد عشق
که توانگر کند از لطف گدا را غم تو

بارها  پیک دعا آمد و خالی برگشت
برده افسوس که تاثیر دعا را غم تو

سوخت پروانه ولی شمع لبی باز نکرد
تا چه تفسیر کند باز  وفا  را غم تو ؟

#امیر - عاملی