امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

اگر عش

گر که عشق نباشد سرودن آسان نیست
وعاشقانه سرودن چو کندن جان نیست

حسد مبر که چنین دلبرانه میگویم
که آنکه برد حسد "ادم" است "انسان" نیست

به هر مقام که هستی ز کبر دوری کن
بدان غرور ،تو را غیر ضعف ایمان نیست

نگاه کرد به من "حافظ" و چنین فرمود:
کسی چو "فاضل" درد آشنا سخندان نیست

بخنده گفتمش : " آری دلیل میخواهم"
اشاره کرد که یعنی ، "کتاب" برهان نیست؟

قسم به خواجه "کتاب" شریف "فاضل " نیز
تو را به اوج سپارد ؛ اگر چه قرآن نیست
امیر عاملی

بی تو

بی تو جهان بجان تو ،رنگ پریده بود
غاری که هیچ روزن نوری ندیده بود

از بخت بد ،تمام عصا ها شد اژدها
حتی قلم به دست ، چو مار خزیده بود

با سامری رفیق شد و نرد عشق باخت
گوساله ای که باغ خدا را چریده بود

آن دزد با چراغ ، که کالا گزیده برد
با پاسبان به مسجد ما ، آرمیده بود

شعر است و هر چه پیش بیاید خوش آمده است
کو شاعری که پرده ی عرفان دریده بود؟

از بخت بد تمام عصا ها شد اژدها

از بخت بد تمام عصا ها شد اژدها 
حتی قلم بدست چو مار خزیده بود

آن دزد با چراغ که کالا  گزیده برد
با پاسبان کوچه ی ما ، آرمیده بود

امیرعاملی

حالا که دور ماست چرا زخم میزنیم ؟

حالا که دور ماست چرا زخم میزنیم ؟
با نیزه ی تفاخر و با خنجر غرور

نه اشتیاق جنت و نه بیم دوزخ است
آنرا که ممکن است کنون لذت حضور

امیرعاملی  

بوسید و خنده زد به رخ باغبان و رفت

بوسید و خنده زد به رخ باغبان و رفت
باد صبا مگر به گل لاله محرم است ؟

با زندگی کنار بیا جای چانه نیست
وقتی حدیث مرگ ،حدیثی مسلم است

        

آهسته تر

عمری که میرود نه به دلخواه بلکه زور
دارد به سر که پای مرا ،بسپرد به گور

حالا که دور ماست چرا زخم میزنیم ؟
با نیزه ی تفاخر و با خنجر غرور

آهسته تر که چند صباح دگر ؛ دگر
حتی نمیکنی به خیال خسی خطور

یا دوزخ است آخر این جاده یا بهشت
باشد اگر بهشت نیرزد به ضرب و زور

نه اشتیاق جنت و نه بیم دوزخ ست
آنرا که ممکن است کنون لذت حضور

آری پل صراط چنان مو ،ولی رفیق
قربان انکسی که کند از خودش عبور

امیرعاملی

لذت حضور

لذت حضور

عمری که میرود نه به دلخواه بلکه زور
دارد به سر ،که پای مرا بسپرد به گور

یا دوزخ ست آخر این جاده یا بهشت
حتی اگر بهشت ؛ نیرزد به ضرب وزور

نه اشتیاق جنت و نه بیم دوزخ است
آنرا که ممکن است کنون لذت حضور

حالا که دور ماست چرا ظلم میکنیم
با نیزه تفاخر و با خنجر غرور

آهسته تر ، که چند صباح دگر ؛ دگر
حتی نمیکنی به خیال خسی خطور

آری ،پل صراط چنان مو ، ولی رفیق
قربان آن کسی که کند از خودش عبور

امیرعاملی

از خاک کمتر

 از خاک کمتر  

باشد قبول ، از خس و خاشاک کمتریم
از هر چه کمتر است در افلاک کمتریم

دلبسته  را فریب تبسم بهانه بود
از ارتفاع خنده ی چالاک کمتریم

داریم دل به بیش و کم روزگار خوش
چون کاینات از شه لولاک کمتریم

اشک یتیم آینه ی مهربانی است
باور نمیکنید از آن پاک کمتریم ؟

"گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه ، که از خاک کمتریم "

فهم کلام سعدی شیرین سخن نکرد
ذهنی که گفت زآن همه ادراک کمتریم

امیر عاملی

بی تو

 بی تو 

بیتو جهان بجان تو ،رنگ پریده بود
غاری که هیچ روزن نوری ندیده بود

از بخت بد ،تمام عصا ها شد اژدها
حتی قلم به دست ، چو مار خزیده بود

با سامری رفیق شد و نرد عشق باخت
گوساله ای که باغ خدا را چریده بود

آن دزد با چراغ ، که کالا گزیده برد
با پاسبان به مسجد ما ، آرمیده بود

شعر است و هر چه پیش بیاید خوش آمده است
کو شاعری که پرده ی عرفان دریده بود؟

  #امیر_عاملی

پرنده وار و پری گونه می پری به برم


پرنده وار و پری گونه می پری به برم
بیا برای تو یک تکه آسمان بخرم

بیا دو بال برایم بکش که شاید باز
به شوق دیدنت از این قفس کمی بپرم

کسی نصیحت من کرد و گفت عاقل باش
ندیده بود که از لطف عشق کور و کرم

بدانکه که در پی دیدارت ای امید بزرگ
چو موج در هیجانم چو رود در گذرم

مرا ز مرگ مترسان که بارها گفتم:
«کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم»

پلنگ دشت غرورم تو ماه من هستی
پریدمت که بگیرم به سنگ خورد سرم

به سنگ خورد سرم تا تو را به چنگ آرم
ولی نشد که بگیرم چقدر بی هنرم

بدین روال شود روزگار من سپری
همیشه خانه بدوش و هماره دربدرم

کسی چو "فاضل" درد آشنا سخندان نیست


نگاه کرد به من "حافظ" و چنین فرمود:
کسی چو "فاضل" درد آشنا سخندان نیست
بخنده گفتمش : " آری دلیل میخواهم"
اشاره کرد که یعنی ، "کتاب" برهان نیست؟

#امیر_عاملی

فلک برای نخواندن مرا به کوه نوشت


فلک برای نخواندن مرا به کوه نوشت

که روی سنگ اگر نه ؛ نماند نی بودم

به نور نقره ای ماه میخورم سوگند
دلی که از شب تاریک میکنی بودم

#امیر-عاملی
#نقاشی نگار

اگر که لایق جان دادنم


اگر که

لایق جان دادنم شکارم کن

به خاک و خون بکشان زار و

بیقرار م کن ؛

#امیر  -عاملی

فرقی نمیکند چو به ساحل نمیرسیم

Image result for ‫ساحل و موج‬‎
گفتی به تیر غمزه ی چشمت هدف شوم
یعنی به راه عشق ، چنین با شرف شوم

ناگه مگو حسود گر از کینه جان سپرد
میترسم از  زیادی شادی تلف شوم

بگذار پای ناز به روی سرم   و یا
دریا بمان که باز برایت صدف شوم

فرقی نمیکند ؛ چو به ساحل نمیرسیم
در تنگ مرده باشم و بر موج  کف شوم

چون کوفه راه مهر و  وفا  را بلد نبود
رفتم که معتکف به دیار نجف شوم

#امیر-عاملی

موجم ...



بیهوده میکشم
            سر خود را به آسمان

موجم
که سوی ساحل دنیا شناورم

#محمد_حسین_عاملی 

سلام قاصدک

Image result for ‫قاصدک‬‎

بیا و این قفس کهنه را به باغ ببر
و یا اجازه بده ،تا کنم به دشت نظر

بخواب رفته پر و بالم و نمیدانم
چگونه پر بکشم ،باز اگر شود این  در ؟

در قفس مگشا ،همت پریدن نیست
برای من که اسیرم ؛ کمی امید بخر

تو میروی همه جا و " رها "  چنان بادی
ولی هوای پریدن ؛ مرا ، نمانده به سر

به میله های عمودی سپرده ام دل و هست
در آرزوی  من بسته   پر    امید سفر

نه ؛  مرگ را ، ندهم تن که زندگی زیباست
امیدوار م و دارم به سر ، خیال دگر

خوش آمدی  بنشین لحظه ای برای خدا
سلام قاصدک ؛  از باغ آرزو  چه خبر

 امیرعاملی

درباورعسل

این بوده رسم شاید از آغاز و از ازل
نام تو هر که برد بجوشد از او غزل

نامت بلند باد که اکسیر زندگی است
تو اصلی و هر آنچه تصور شود بدل

در "ذات" و در "ضمیر" چنان روح در بدن
هم نیستی و هم ؛ همه ایام در بغل

نه دیده میشوی و نه شاید تورا ندید
عین حقیقتی که نموده است محتمل

سوگند میخورم که بغیر از تو، نیستم
همچون گلی که حل شده در باور عسل

شایسته ی نمازی و بایسته ی نیاز
ای آنکه هست سجده به تو، بهترین عمل
    

   امیرعاملی


حدیث تنهایی

ورق بزن که بخوانی حکایت گل را
و بیقرار ببینی به باغ،بلبل را

رسیده ام به مقامی که در خیال بتی
توان چو غنچه گشایم لب تغزل را

به هر دری که زدم بسته بود الا دل
چرا که بسته به روی خودش تجمل را

پر است کوزه ی تنهاییم ز دلتنگی
چگونه سر نکشم ساغر تحمل را؟

خراب کردن پلها ی پشت سر سهل است
اگر قدم بزنی جاده ی تکامل را

پی فریب جماعت ؛ برای جلب نظر
چقدر شانه کشیدیم زلف و کاکل را؟

شروع و آخر دنیا "حدیث تنهایی"است
رها کنید اگر میتوان "تغافل"  را

امیرعاملی

سکته ی مغز ؟

سکته ی مغز ؟

شبیه آه ستم دیدگاه  بی تاثیر
نشسته ای به تماشا ی گردش تقدیر؟

قیام کن ، که قیامت کنی چو عاشورا
چگونه گوش سپردی به ناله ی زنجیر؟

سکوت؛سکته ی مغز است و عالم امکان
بدون همت عالی نمیکند  تغییر

درست اینکه سلام است پاسخ دشنام
سلام ترس شجاعت نمیشود تفسیر

به حاجیان مکرر بگو که بر گردند
مسیر قبله رسیدن بود به حال فقیر

کنون که حرف دلم با زبان یکی شده است
شود حقیقت شعرم چو عشق عالمگیر

دلت مباد شود کهنه و ترک بخورد
به کهنگی زبانم ، چه میکنی تکفیر؟

  # امیر -عاملی

بپرس حال کسانیکه بی کس و کارند

آخرین سروده امیر عاملی


بپرس حال کسانیکه  بی کس و کارند
میان منزل پیری غریب و بیمارند

اگر وفا نتوانی ، جفا مکن با خلق
که اهل جور و جفا ، در زمانه بسیارند

بیا که زنده کنی راه و رسم عیاری
نه رسم و راه کسانی که غافل از یارند

"به پیچ و تاب سر زلف خود مشو مغرور"
که اهل معرفت از این غرور،بیزارند

مبر دلی چو نگه داشتن نمیدانی
مگو که که "مهر" و "وفا" نیز مثل ابزارند

فریب نرمش دونان  مخور که نا مردان
برای نیش زدن ، هم طبیعت مارند

خوشا دلی که بنوشد می از سبوی محمد



خوشا دلی که  بنوشد می  از سبوی  محمد
بیفتـد از سـرمستی، به جستجـوی محمد

خوشا دلی که بنوشد می از سبوی محمد



خوشا دلی که  بنوشد می  از سبوی  محمد
بیفتـد از سـرمستی، به جستجـوی محمد

قدح قدح می  وحـدت، بنـوشد از خم احـمد
کسی که  معتـکف آید به پای کوی محمـد

ز تُرکـتازی دوران شود مصـون و بخنــدد
هر آنکه بسته ز جان دل به تار موی محمد

هم آفتـاب فلک روشـن از جمـال منیـرش
هـم آبـروی دو عالــم ز آبـروی محمـــد

شود سحر شب هجران، ز یمن مقدم جانان
چو چشـم دل بگشایی به ماه روی محمـد

زبان الکن ما را به وصـف او رمـقی کـو؟
مگر علی بسراید ز خـلق و خـوی محمـد

تمام غـصه " امیرا " بود از این که مبـادا
تـو دل شکسته بمیری در آرزوی  محمـد

ز حرا برآمده جلوه‌گر به جهان تیره چو مصطفی

ز حرا برآمده جلوه‌گر به جهان تیره چو مصطفی
ز تلاطم جذبات او شده سّر حق همه بر ملا

به یکی طلوع مُهیمنی به یکی صلابت آهنی
بزند صلا که جهانیان همه پیش ربّ منند"لا"

حرکاتش از حرکات ربّ، برکاتش از برکات ربّ
بود این چنین که عبید او شده از صفا شه لا فتی1

چه لطیف لطف قیام او پر نور بدر تمام او
ملک و فلک همه رام او به تحیتش سخن خدا

ز بلاغت نگهش علی علم هدایت عالمی
زده بر فلک که جهانیان‌! پس از او منم به ره آشنا

چه رسالتی که ولایتش به چهارده خم می‌رسد
به علی هر آن که نبسته دل به خداست دشمن مصطفی

چرا با سنگ و رنگ و چوب و کاشی



چرا با سنگ و رنگ و چوب و کاشی
خدا میسازی و بت میتراشی ؟

مجال زندگی آنقدر ها نیست
اگر باشی سکندر یا نجاشی

زمین و آسمان در کار خویشند
چه فرقی میکند ، باشی ؛نباشی

#امیر -عاملی

در شب بیداد



مثل پیمانه ی می ؛ دست به دستم بردند
گرچه صد بار به هر دست شکستم ،بردند

شحنگان در شب بیداد خماری و عذاب
به گمانیکه من سوخته مستم، بردند

ماهرویان دل هرجایی و غمگین مرا
تا شدم خسته و از پای نشستم بردند

تکه های تن غارت شده را قاضی و دزد
بعد از آنی که چو آیینه شکستم بردند

جمع کردم همه ی عمر ؛ ورق پاره ی شعر
ریختم در چمدانی و چو بستم بردند
#امیر-عاملی

مثل پیمانه ی می -2




مثل پیمانه ی می ؛
دست به دستم بردند
گرچه صد بار
به هر دست شکستم ،بردند

شحنگان در شب بیداد خماری و عذاب
به گمانیکه
من سوخته مستم، بردند

#امیرعاملی
#نقاشی نگار

وصل

عشقبازان به قدوم تو سر انداخته اند
سر نا قابل خود در گذر انداخته اند

شام را تا به سحرگاه به خلوتگه انس             

نقش روی تو به چشمان تر انداخته اند


خیل حلاج وشان جان عزیزازپی وصل
به اناالحق زدنی در خطر انداخته اند

بینوایان، به طریقی پی دیدار رخت
دل صدپاره خود در سفر انداخته اند

ره نبردند به یک قطره ز دریای وجود
 سر تسلیم به دست قدر انداخته اند

آب زمزم زده ایم از کف ساقی دریاب
حال ما را که به ما هم نظر انداخته اند

دوش گفتند ملایک به من خسته امیر
نغزگویان به مصافت، سپر انداخته اند


امیر عاملی

مثل پیمانه ی می



 
مثل پیمانه ی می
دست بدستم بردند
گرچه صد بار
به هر دست شکستم بردند

 
 #امیر -عاملی 
#نقاشی_نگار 
 

سلامی همه خوش همه عاشقانه


سلامی همه خوش همه عاشقانه
پر از مستی می سرا پا ترانه
سلامی که دریا به ساحل فرستد
سلامی که یک دل ،به یک دل فرستد

امیرعاملی

خیالم رفت تا "نیما"




 خیالم رفت تا "نیما"
 به یوش و جنگل و صحرا
تو گفتی "منزوی"باشم
که عاشق را غزل بهتر

اگر زخم تبسم را،
زبان درد وا میشد
نمیشد داد آرامش ،به آتش زیر خاکستر


امیرعاملی
نقاشی نگار

برایت نقش خواهم بست

برایت نقش خواهم بست
روزی شکل آدم را
ولی بینی در آن تصویر مبهم
چهره غم را
 
به حوّا میخورم سوگند ،
آن زن مادر اوّل
که تعلیمت نداد آدم
قشنگیهای عالم را
 
چه غیر از خاطری موهوم
از قابیل یادت هست؟
بکش بر روی این دفتر
همان تصویر مبهم را
 
از اول پشت مادر خم شد
و پشت پدر لرزید
بیاد آور اگر دریافتی
در خویش آن دم را
 
و جنگ آغاز شد
بین برادرها و می دانی
تو از من خوبتر آن
جنگ نامردانه با هم را
 
هنوزم جنگ هست و
رنگ هست و آدم و حوا
نمیدانند نامحرم،
 نمیدانند محرم را
 
ولیکن دوستان و دشمنان
 را میشناسم من
نخواهم خورد بیهوده
 فریب رنگ پرچم را

امیر عاملی

غزل التماس

غزل التماس

گاهی به من که کشته ی عشقم سری بزن
یعنی سری به خانه ی بی همسری بزن

فال نخست ،حال مرا کرد منقلب
دیوان خواجه را ورق دیگری بزن

مسجد که بسته بود مشو نا امید از او
میخانه را به نام عبادت دری بزن

با اینهمه گناه ؛ امیدم به رحمت است
ای مرغ التماس ! به بالا پری بزن

بر مرکبی سیاه ،به درگاهت آمدم
شرمنده ام مگو که در دیگری بزن

#امیر _ عاملی

فال نخست


فال نخست

حال مرا کرد منقلب

دیوان خواجه را
ورق دیگری بزن

امیرعاملی

گاهی به من که کشته ی عشقم سری بزن



 گاهی به من که  کشته ی عشقم سری بزن

یعنی سری به  خانه ی بی همسری بزن

مسجد که بسته بود مشو نا امید از او
میخانه را برای عبادت دری بزن

امیر  عاملی
نقاشی نگار

با نامه ای سیاه به سوی تو آمدم


با نامه ای سیاه به سوی تو آمدم
شر منده ام ؛ مگو که در دیگری بزن

شعر : امیر عاملی         
نقاشی :  نگار

دکان دین

به سینه تا نزدم
سنگ شیخ چرکین را
دعا نکرده شنیدم 
جواب آمین را
شنیدنی است
 صدای خدا ،عجب زیباست
سبک کنیم اگر
بار گوش سنگین را

ز دین  دکان دو  "بر"
 ساخت زاهد کاسب
و میخورد همه ی عمر
 نان این  دین را

به دست بی ترک شیخ
بوسه زد جاهل
ببین به دین تفاخر
 دروغ تمکین را

به "جنتی" و جهانت
 به کام میگردد
چنین بهشت حرام است
 ما مساکین را؟

تمام شد غزل اما ؛
چگونه پاک کنم
ز خاطرات تو ،
شعری که هست غمگین را

امیر عاملی

غیر از وفا سراغ ندارم بغیر دوست




غیر از وفا سراغ ندارم بغیر دوست
در جام من شراب محبت که ریخته است

سرشار م از تغزل و میپرسمت به مهر
در ساغر تو گردش دوران چه ریخته است؟

رایج شده است سکه ی تذویر و بعد از این



رایج شده است سکه ی تذویر و بعد از این
پنهان به سوی میکده  ، مسجد عیان روم

وقتی زمین به مست مدارا نمیکند
بگذار تا به گردش هفت آسمان روم

امیر عاملی

طبع غزلی


☘طبع غزلی☘

مگر به دور زمین آسمان نمیگردد؟
چرا به وفق مرادم جهان نمیگردد؟

به طعنه گفت به من ،ساقی قدح گردان
در این پیاله بجز شوکران نمیگردد

زمان جنگ مده دل به آن کمان ابرو
که تیغ آخته بی قصد جان نمیگردد

گره به کار من افتاد و کافرم خواندند
چنین بلا ز سرم بی گمان ،نمیگردد

زده است چنبره ماری به روی جان که مرا
زبان ز بیم دگر ،در دهان نمیگردد

عنان طبع غزل ساز من بدست دل است
چنانکه در پی نان؛ همچنان نمیگردد

#امیر -عاملی

تیری است پر از جان


تیری است پر از جان ؛
من و این کشور بی مرز
با بازوی زخمی و کمانی که ندارم

#امیرعاملی -قیصر منزوی

آنقدر نازکم


آنقدر نازکم
که اگر "ها" کنی مرا
در زیر پای خویش
 تماشا کنی مرا

#امیر عاملی -قیصر منزوی

 بهار مثل تو زیباست ؟یا تو ،مثل بهار

به هر دو حال بیا ، خانه را بهار  ببار

نسیم گو برساند سلام ما ؛به بهشت
وصال را ؛بنوازید با نوا ی سه تار

امیر عاملی

اخلاصم را اختلاص کردند آقا زاده ها

اخلاصم را

اختلاص کردند آقا زاده ها

امروز مجوز انبارداری
دروغ خواهم گرفت
   از ارشاد اسلامی

ازچین راستی وارد میکنند به ایران

و از اینجا کاستی به جهان


امیر عاملی
 

غزل آه

آنسان که از کشیدن بی حد کمان شکست
آیینه از غرور تو نا   مهربان   شکست

سنگ ملامت از همه سو میزنی ولی
ما را به  آه  هم بخدا، میتوان شکست

دیگر به قهر ،جانب بالا  نظر مکن
دُر  ستاره دَر صدف آسمان شکست  

رفتم برای چیدنت ای گل ! به سمت باغ
دیوار ریخت بر سرم و نردبان شکست

گفتی : شراب کهنه غم تازه میبرد
تا لب زدم به باده  دل استکان شکست

امیر عاملی

کردی رها کبوتر تنهایی مرا



کردی رها کبوتر تنهایی مرا
یعنی برو که این قفس ارزانی تو نیست

نیلوفر نگاه تو دامان نمی کشد
تقدیر من، مگو که به پیشانی تو نیست

#امیر_عاملی

رفتم برای چیدنت ای گل به سمت باغ

Image result for ‫نردبان باغ‬‎

رفتم برای چیدنت ای گل به سمت باغ

دیوار ریخت بر سرم و نردبان شکست


امیر عاملی