امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

عشق پدید آمد و شد کربلا

روز نخستین که صلا زد بلا

عشق پدید آمد و شد کربلا

 

کرب‌و‌بلا مطلع خورشید شد

رفت زمستان و جهان عید شد

 

عید شهادت شد و میلاد عشق

یاد کن ای دوست ز استاد عشق

 

حضرت استاد شهادت، حسین

مسئله آموز شجاعت، حسین ‌

 

آمد و خورشیدپرست آمدیم

در پی‌اش از روز الست آمدیم

 

آمد و آمد غم عالم به سر

آمد و کرد از رخ خود شب سحر

 

شام سیاه از مددش روز شد

با نگهی مسئله آموز شد 

 

تا که سپارد به خدا سر، حسین

مسئله‌ها گفت به خواهر، حسین

 

مخزن اسرار به خواهر سپرد

تا به خدا دست دهد، سر سپرد

 

داد به زینب همه اسرار را

رنج ره و طاقت بسیار را

 

زینب اگر کرب‌و‌بلا را نداشت

این همه اندوه و بلا را نداشت

 

لیک اگر کرب‌و‌بلایی نبود

هیچ دلی یاد خدایی نبود

 

روز نخستین که صلا زد بلا

عشق پدید آمد و شد کربلا

 

کرب‌و‌بلا مطلع خورشید شد

رفت و زمستان و جهان عید شد

عاشقانه ی تلخ

اگر چه دست درازت به جیب ما بند است 

به نرخ روز بگو نان بر بری چند است ؟


به فیش های نجومی و فحش یارانه 

تو گریه کن ،که پس از گریه جای لبخند است


کلید و خانه ی ما دست دزد افتاده است 

چه جای موعظه و کی زمانه ی پند است ؟


مگو به شیخ که بالای چشمتان ابروست

که ریش رنگ زدن کار یک هنر مند است 


صلاح نیست اگر فتنه را کنی محکوم 

بگو که دزد وطن ساکن سمر قند است 


سلام ما به هنر پیشگان    اصلاحات 

کلام دوست بقران که بهتر از قند است 


   #امیر-عاملی     




دل بسی
دارد شکایت ها ز عشق

عشق
 عمر زندگی کوتاه کرد  .....

#امیر_عاملی
نقاشی : #نگار

افسونگری

Image result for ‫عقل و عشق‬‎

افسونگری

"عقل بیمقدار"اگر   "فرزانه " میخواهد مرا
"عشق لاکردار" هم "دیوانه " میخواهد مرا

"عقل "میگوید که در "پیله " بمان بیرون مرو
"عشق" تا پر سوختن "پروانه " میخواهد مرا

هر که شیرین عقل شد ،دیوانه میخوانند خلق
یار شیرین کار من ؛ دردانه میخواهد مرا

دانه دانه  اشک , تسبیحی شود در دست صبح
آن بهار آهنگ اگر صد دانه میخواهد مرا

میشوم افسانه از "افسون " چشمش بعد از این
چونکه افسونکار من ؛ "افسانه " میخواهد مرا

امیرعاملی

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم
زدم از چاله برون  بعد به چاه افتادم
 
نشد از چاه برادر به عزیزی برسم
تا ابد حبس به زندان گناه افتادم
 
یک نفر با مژه بر هم زدنی خونم ریخت
بعد از آن حیف که بی پشت و پناه افتادم
 
گلشن طایر قدسم که به امید وصال
سالها در پی یک ناز نگاه افتادم
 
دستگیری کن و بردار که بادم نبرد
پای کوه غمت ای عشق ، چو کاه افتادم
 
باز هم میروم و باز امیدی باقی است
گر چه صد مرتبه افتادم و راه افتادم

#امیر_عاملی

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد
خواندیم نقش مقصود دلدار از در آمد

در غربت رفیقان چشمم سیاه پوشید
همچون غبار برخاست خاکی که بر سر آمد

باید که ریخت یعنی پیرایه را رها کرد
سیمرغ هم در این راه بی بال و پر آمد

ققنوس شد زمانی زائید مثل خود را
در بحث ماندگاری این درس بهتر آمد

در شهر ما به مردم گندم نمی فروشند
خوبی بدی تمامش، با هم برابر آمد

من یوسفم شماها با من برادرانید
از چاه می هراسم یعنی برادر آمد

«رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس»
آبم نداد و از او بر سینه خنجر آمد

عشق تو سالها پیش آمد میان جانم

ماهی نبود اما در من شناور آمد


امیر عاملی

گرچه این لطف شما پیوسته نیست

گرچه این لطف شما پیوسته نیست
شعر می سازم زبانم بسته نیست
کم کم و آهسته تا مقصد برو
رهروی گر تند شد پیوسته نیست
لنگ لنگان میروم تا بوی دوست
پای من لنگ است اما خسته نیست
هرچه میخواهید نوش جان کنید
چونکه خرمای طرب را هسته نیست
گفت : پیری، پس نظر بازی مکن
پیر را عشق جوان بایسته نیست
#امیر_عاملی

عمری اگر چه از غم عشق تو دم زدیم

عمری اگر چه از غم عشق تو دم زدیم


تازه خبر رسید در دوست کم زدیم


امروزه روز سخت پشیمان عالمیم


دستی اگر به دامن اهل کرم زدیم


در حبس روزگار نوشتیم یادگار


کی غیر غم به دفتر هستی رقم زدیم ؟


در عین وصل بیم جدایی امان نداد


جام فراق را شب مستی بهم زدیم


مظلوم عالمیم و ندانسته بارها


باد موافقی به کباب ستم زدیم


#امیر-عاملی