امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

کتاب های شعر کودکان


کتاب های شعر کودکان
شاعر: استاد عاملی

اثر استاد عاملی



تذهیب رامین مراتی    لیلا برزگر      از مجموعه مهندس زمانی

شعر استاد عاملی در مدح حضرت زینب (س)

به نام نامی زینب سلام بر خورشید

به رغم مدعی و شب سلام بر خورشید

به نام نامی زینب ترانه می‌خوانم

غزل و مثنوی عاشقانه می‌خوانم

به نام صبر به نام خدا به نام علی

که بود پیمبر به کائنات ولی

« بریده باد زبانی نگوید این کلمات »

به نام نامی احمد به عشق حق صلوات

بده قلم به ادب یک سلام بر زینب

بکن به اذن خدا احترام بر زینب

زنی که آینه دار حسین زهرا بود

زنی که در غم غربت عجیب تنها بود

زنی زلال، زنی مهربان، زنی بشکوه

زنی که بشکند از هیبتش صلابت کوه

بلند قامت و بالا بلند و دانشمند

دلش سراچة خون بود و لب پر از لبخند

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش

دهان گشود جهان بر شکوه و سروری‌اش

نه اینکه هست فقط سرور زنان زینب

که هست سرور کلّ جهانیان زینب

زنی قیامت کبری زنی بلند اختر

زنی که بود به آزادگی سر و سرور

زنی چو زینب کبری سراغ دارد دهر‌؟

اگر که هست بگو نازنین بیارد دهر

که گفت این زن والا مقام مظلوم است؟

هر آنکه خرد کند این شکوه محکوم است

به اختیار بلا را گرفته در چنگش

غمین شده است به عالم نوای آهنگش

گُراز کی بتواند شکار شیر رود

و یا که شیر به روباه دون اسیر شود‌؟

چگونه می‌شود این نکته را تصور کرد

که سرشکسته شود شیر در مصاف و نبرد

عزیز! قصة زینب حکایت دگر است

که شیر ماده قوی‌تر زهرچه شیر نر است

شده اسارت و ذلت اسیر او یارا

مبین به چنگ اسارت عزیز زهرا را

مخواه گریه بگیری به هر طریق که هست

شعور در همه حالی ز شور کور به است

# امیر عاملی

مستم و گم کرده ام امشب مسیر خانه را

مستم و گم کرده ام امشب مسیر خانه را
تا کجا با سنگ خواهی زد من دیوانه را ؟

شور مستی آنچنان دارم که حتی میتوان
روی دوش خود کشم تا مسجدی میخانه را
#امیر-عاملی

فاضل نظری، استاد بناکار، امیر عاملی ،دکتر صدیق


به ترتیب فاضل نظری - استاد بناکار- امیر عاملی- دکتر صدیق-  تهران ، منزل امیر عاملی

آخرین قسمت دنیاست تماشا را باش

آخرین قسمت دنیاست تماشا را باش
به تماشا ی جهان آخر دنیا را باش

باز کن چشم و ببین چرخ فلک دیدنی است
گردش عمر چه زیباست تماشا را باش

قهر تا چند ؟اگر خوب ببینی پسرم !
آینه عاشق ماهاست ،تماشا را باش

آسمان سقف زمین است ،زمان را دریاب
این زمین هم کف دریاست  تما شا را باش

قاتل لحظه ما غصه ی فردای شماست
حال فردا که نه پیدا ست  تماشا را باش

رفت پنجاه و سه سال از من و گوشم نشنید
زندگی دیدن حالاست  ،تماشا را باش

#امیر-عاملی

هر تیر که رها شد، افتاد مرغ عشقی

هر تیر که رها شد، افتاد مرغ عشقی
ای طوطی زبان باز، خاموش کن صدارا

در کوچه سار هستی  چون کودک یتیمیم
هر شیشه ای شکستند ، بردند نام ما را

  #امیر_عاملی

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم
زدم از چاله برون  بعد به چاه افتادم
 
نشد از چاه برادر به عزیزی برسم
تا ابد حبس به زندان گناه افتادم
 
یک نفر با مژه بر هم زدنی خونم ریخت
بعد از آن حیف که بی پشت و پناه افتادم
 
گلشن طایر قدسم که به امید وصال
سالها در پی یک ناز نگاه افتادم
 
دستگیری کن و بردار که بادم نبرد
پای کوه غمت ای عشق ، چو کاه افتادم
 
باز هم میروم و باز امیدی باقی است
گر چه صد مرتبه افتادم و راه افتادم

#امیر_عاملی

بخواه تا غزلی با ، ردیف درد بگویم

بخواه تا غزلی با ، ردیف درد بگویم
زمانه با دل تنگم ، هر آنچه کرد بگویم

بخواه تا که ببندم ، در دروغ به رویت
تمام حرف دلم را ، برای مرد بگویم

اگر چه هست زمستان ، نگیر سبزی فکرم
مخواه تا که برایت حدیث زرد بگویم

نمیشود که بگویم ، چقدر خسته راهم
نمی شود که غمم را ، به همنبرد بگویم

به جان گرمی مهرت ، مخواه تا که هماره
تمام عمر حکایت ، به فصل زرد بگویم

بخواه پر بکشم در فضای سنگی این شهر
از آسمان دگر گون لاجورد بگویم

کسی نخواست که زخم مرا به خون بنویسد
مگر به باد بپیچم ، مگر به گرد بگویم

تمام شد غزل اما نخواستی که برایت
یکی دو تا غزل ای دل ، به سبک درد بگویم

امیر عاملی

سهم پرواز

نقطه سر خط باز تو را میکنم آغاز
میخوانم از آغاز برای دلت آواز

از اول خط آخر حرف دلم این بود
تقدیر قشنگی است که نازت بکشم باز

ای خوبترین حادثه عشق برایم
تنها تو بمان با من ویران شده دمساز

هرکس به کسی بست دل و بار خودش بست
تو سهم منی سهم من مانده ز پرواز

تیری به خطا هم نزدی ، هر چه زدی خورد
یک دنده تر از دشمنی ، ای دلبر لجباز

بال و پرم از تیر نگاه تو شکسته است
افتادنم این واقعه را می کند ابراز

شد فاش برای همه و همهمه ای شد
پنداشته بودم که غم عشق بود راز

ده بیت ز دلتنگی خود شعر سرودم

ده بیت که هر بیت  شد از شوق  تو اعجاز


امیر عاملی

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد
خواندیم نقش مقصود دلدار از در آمد

در غربت رفیقان چشمم سیاه پوشید
همچون غبار برخاست خاکی که بر سر آمد

باید که ریخت یعنی پیرایه را رها کرد
سیمرغ هم در این راه بی بال و پر آمد

ققنوس شد زمانی زائید مثل خود را
در بحث ماندگاری این درس بهتر آمد

در شهر ما به مردم گندم نمی فروشند
خوبی بدی تمامش، با هم برابر آمد

من یوسفم شماها با من برادرانید
از چاه می هراسم یعنی برادر آمد

«رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس»
آبم نداد و از او بر سینه خنجر آمد

عشق تو سالها پیش آمد میان جانم

ماهی نبود اما در من شناور آمد


امیر عاملی

سحر بگوش من آمدکمی صدای درخت

سحر بگوش من آمدکمی صدای درخت
که باد مرثیه می خواند لا به لای درخت

دلم شکست چنان شاخه ای که می شکند
چرا نسوخت دلت لحظه ای برای درخت

به میخ کندی و زخمت نشست روی تنش
ببین چه چیز نوشتی تو در کجای درخت

درخت منطق سبزی است بر حضور بهار
بهار نیز بود عاشق وفای درخت

چه حکمت است در این عاشقی نمی دانم؟
که پیر می شود این سبزه پیش پای درخت

امیر عاملی

تا که کوس بازگشت عشقبازان را زدند

تا که کوس بازگشت عشقبازان را زدند
باز کن دروازه را مردان فاتح آمدند
 
با لب خندان به استقبالشان با سر برو
بعد از دعوت بگو مهمان شهر ما شوند
 
چون رکاب افشان در آغوشت درآیند آنزمان
میتوانی میزبان باشی بدون چون و چند
 
رزم و بزم عشق با هم میشود کامل در آن
شیهه اسبان و افتادن به میلت در کمند
 
عشق باشد اتفاقی، من یقین دارم یقین
عاشق و معشوق در معنی به وحدت میرسد

پرنده کرد مرا دست او و بال نداد


پرنده کرد مرا دست او  و  بال نداد
برای پر زدن از خود پر خیال نداد
 
خیال چیدن او داشتم ولی افسوس
زمانه ام به سر آمد غمم مجال نداد
 
رسیده ها که بماند برای اهل بهشت
یکی به دست من خسته سیب کال نداد
 
چه فخر زاهد خود بین به پینه داشتن است
که داشتن به شماها کمی کمال نداد
 
خوشم که مست غزلهای نابم و غم عشق
عنایت خود ساقی به من زوال نداد
 
ولیک با همه رندی دریغ و درد که چرخ
به من بدون بهانه همیشه حال نداد

+ نوشته شده در شنبه

گرچه این لطف شما پیوسته نیست

گرچه این لطف شما پیوسته نیست
شعر می سازم زبانم بسته نیست
کم کم و آهسته تا مقصد برو
رهروی گر تند شد پیوسته نیست
لنگ لنگان میروم تا بوی دوست
پای من لنگ است اما خسته نیست
هرچه میخواهید نوش جان کنید
چونکه خرمای طرب را هسته نیست
گفت : پیری، پس نظر بازی مکن
پیر را عشق جوان بایسته نیست
#امیر_عاملی