امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر



 در باز کرد و گفت:رهایی مبارکست

حالا که با هوای قفس آشنا شدیم


 امیرعاملی

کردی رها کبوتر تنهایی مرا



 کردی رها کبوتر تنهایی مرا
یعنی برو
که این قفس ارزانی تو نیست

نیلوفر نگاه تو دامان نمیکشد
تقدیر من ،
مگو که به پیشانی تو نیست

شعر : امیرعاملی 
نقاشی : نگار

در ما همیشه هست زلیخا ی دیگری


در ما همیشه هست زلیخا ی دیگری
اما کجاست یوسف زیبای دیگری؟

یوسف رخی بباید و تهمت کشیده ای
تا پرده بر درد  ز زلیخا ی دیگری

ما زنده میشویم ولیکن در این دیار
پیدا نمیکنیم مسیحای دیگری

آشوب در نگاه تو بیداد میکند
هرگز مباش فکر تماشا ی دیگری

مگذر بچشم عاشق شیدا که بی گمان
خواهی شکست حرمت رسوای دیگری

دریا کفاف تشنگیم را نمیدهد
رودی دگر بباید و دریای دیگری

 امیرعاملی

ای پری

http://s7.picofile.com/file/8247418392/pariii24.jpg


ای پری

چرا نمی پری ؟
بال و پر بزن که وقت رفتن است
ماندگاری تو در زمین صلاح نیست
رفتنت بدان ، یقین که اشتباه نیست
ما زمینیان هماره زخم میزنیم
ما بدیم،ازتمام مابترس
از دو پا بترس،اززمین برو،نازنین برو

امیر عاملی

سوال 'تن فروش' از 'شیخ'...

Image result for ‫فاحشه‬‎

'تن فروشی' گفت با 'شیخی' که ایمان میخری ؟
بو سه ای را در بهای لقمه ای نان میخری ؟

در پشیمانی بزن پیشانیت را روی خاک
سجده را با قیمت زلف پریشان میخری ؟

شب ندارم جای خواب و روز جان راحتی
ای خیال آسوده، بانویی هراسان میخری ؟

دوزخ ات را میخرم با قیمت نقد بهشت
تو بهشت پیکرم را مفت و ارزان میخری ؟

شیخ بار انداخت و زن بار دار درد شد
پایتخت آرزوها  طفل گریان میخری ؟؟

#امیر_عاملی

افسونگری

Image result for ‫عقل و عشق‬‎

افسونگری

"عقل بیمقدار"اگر   "فرزانه " میخواهد مرا
"عشق لاکردار" هم "دیوانه " میخواهد مرا

"عقل "میگوید که در "پیله " بمان بیرون مرو
"عشق" تا پر سوختن "پروانه " میخواهد مرا

هر که شیرین عقل شد ،دیوانه میخوانند خلق
یار شیرین کار من ؛ دردانه میخواهد مرا

دانه دانه  اشک , تسبیحی شود در دست صبح
آن بهار آهنگ اگر صد دانه میخواهد مرا

میشوم افسانه از "افسون " چشمش بعد از این
چونکه افسونکار من ؛ "افسانه " میخواهد مرا

امیرعاملی

کاشکی در ذهن من شوق جمل را بشکنی

Image result for ‫شکستن‬‎

کاشکی در ذهن من شوق جمل را بشکنی

 این بت زیبای با نام غزل را بشکنی

یا بگیری در بغل از مهر سرشار م کنی

 یا خیال بو سه و میل بغل را بشکنی
 بت شدن در ذات انسان است و من بد ذات تر
 پس تبر بالا ببر تا این هبل را بشکنی
من خودم بتخانه ای سیار م و باید که تو
 این من ،این بت ساز ؛این نفس دغل را بشکنی
 شاعری یعنی که تلخی را چنان شیرین کنی
 تا که با جادو گری نرخ عسل را بشکنی

امیر عاملی

ما با دل شکسته به پیکار آمدیم

Image result for ‫پرچم سفید‬‎
ما با دل شکسته به پیکار آمدیم
با پرچم سفید از این جنگ میرویم
                امیر عاملی

حضرت ابلیس

Image result for ‫شیطان‬‎


حضرت ابلیس


اگر مجال غمت نیست شادمانی کن
به رغم پیری زود آمده جوانی کن

زمانه خود پی آزار ماست در همه حال
تو چون زمانه میندیش ،مهربانی کن

طرب طبیعت عشق است و غم حکایت عقل
به رسم عشق طرب هر چه میتوانی کن
 
قسم بخور به خدا نه ، به حضرت ابلیس
نماز را چو مسافر شکسته خوانی کن

اگر چه نسبت محراب و میکده عشق است
چو مست ،مست شدی سجده ای نهانی کن

روانه شو سحری سوی مسجد جامع
و جمع اهل ریا را چو من روانی کن

#امیر- عاملی

بندی از دیوان زنجیرم بس است


بندی از دیوان زنجیرم بس است

مدعای عشق، تکفیرم بس است

تا بدانی با خلیلم الفتی است

اینکه در آتش نمی میرم، بس است

گردهان از آتش اندیشه سوخت

با زبان شعله، تفسیرم بس است

بیش از این، ای عاشقی! آبم بکن!

کاتش هجران به تبخیرم بس است

گر چه پای اختیارم دست اوست

اینکه دامان تو می گیرم، بس است

هر زمان، می گیرم از خود انتقام

گرچه بیدادت به تقصیرم بس است

همرهان ساز مخالف می زنند

مطربا! دیگر بم و زیرم بس است

تا بخوانم با دل مجنون، امیر!

بندی از دیوانم زنجیرم بس است

امیر عاملی

گناه نو

توبه باید کرد ؛اما کو مجال توبه ای ؟
تازه باشد گر مجالی ،نیست حال توبه ای

این پشیمانی همان بال پریدن در هواست
لیک مجانی نمیبخشند بال توبه ای

یاد "حر" افتادم و نام حسین بن علی
زنده شد در قلب تاریکم خیال توبه ای

تا به کی در چاه دنیا ؛تا کجا نقص گناه؟
آدمی را میبرد بالا ؛کمال توبه ای

عشق را طاقت نیاوردیم و عقل بی خرد
شد خود ش افسوس ،اسباب زوال توبه ای

از گناهان ساده مگذر ،گفت :با من رهروی
هر گناه تازه ای باشد مجال توبه ای

#امیر - عاملی  

جهان بی همدم

جهان بی همدم

تنیده ایم به تنها شدن ولی با هم
و نیست یکنفر از جمع ،همدم و محرم

نه غم شبیه غم و نه نشاط شادی داشت
طلا نمای بدل بود ؛شادی بی غم

دریده ایم چنان گرگ ،همدگر را لیک
    چو تهمتیم به نام مبارک آدم

خیال شعر چنان پخت ذهن خامم را
که با کلام نکردم بغیر ظلم و ستم

کجاست ؟ترکه ی تنبیه تا مرا بزند
چنان معلم اول به چوب خود محکم

مرا به گوشه نشینی نیاز بیشتر است
چو بار شهره شدن میکند کمر را،خم

چه جای شکر و شکایت ز مهر و قهر در این
مجال اندک ما و جهان بی همدم

امیر عاملی

تا هست لبت کوک به خندیدن دایم

تا هست لبت کوک به خندیدن دایم               
حیرانی چشمان من و دیدن دایم
تو در پی رویاندن گل با غزلی نغز                    
من نیز به هر گوش به گل چیدن دایم
با عربده ی نرگس مستت چه توان کرد            
جز در تو فرو رفتن و نالیدن دایم
ای شمع تو میسوزی و پروانه به دورت            
سرگرم به جانبازی و چرخیدن دایم
خورشید دل افروزی و از پنجره ماه                 
بیرون زده ای از پی تابیدن دایم
بیدارتر از چشم قشنگ تو ندیدم                      
چشمی است که خندیده به خوابیدن دایم
طاووس چمنزار تماشایی و هردم                     
سرگرم خودآرایی و بالیدن دایم

امیر عاملی

همه زیبا، همه خوبند،


همه زیبا، همه خوبند،

 شما هم خوبید؟
با همه بیش و همه کم،
 همه ی غم خوبید؟
گفته بودید!
که با ما سر سازش دارید
تا نگوئیم به مردم که شما کم خوبید

گاهی پیاده آیم و گاهی سوار هستیم

گاهی پیاده ایم و

 گاهی  سوار هستیم
در ایستگاه دنیا ؛
 ما همقطار  هستیم

یکروز دو پرستو ؛
یکشب دو تا عقابیم
 آزار خویشتن را ؛
 آیینه وار هستیم

امیر عاملی

آه ازفراق

آه ازفراق

دلبری میکند آن ماه نهان ازنظرم

خون شده درغم وهجران فراقش جگرم

 دیده،نادیده جمالش شده عاشق آری

میروم تاکه که ازاین پیله بشوقش بپرم

شدم آلوده به انواع گناهان ودریغ

بازهم طالب دیدارجمال قمرم

شرمسارتوام ای شمع شب افروزکه هیچ

 مثل پروانه نبوده است شهادت هنرم

گفت وخوش گفت که هان غافلی وبی هنری

گفتمش: دردمن این است کزاو بیخبرم

چه غم ازتابش خورشید؟که دارم به معاد

چترلطفی زبتی سایه نشین روی سرم

هفت بیت ازغزل قامت آن سرو بلند

گفتم ونیست دگرحرف حساب  دگرم

امیر عاملی

تو از بهار هم ای گل ،بهار تر شده ای

تو از بهار هم ای گل ،بهار تر شده ای

شمیم شبنم در دامن سحر شده ای

ز نردبان فلک سوی بام شب رفتی
خبر رسید که در آسمان قمر شده ای

اگر که روح هنر شاعری است ،باید گفت :
تو شاعرانه  ترین معنی هنر شده ای

امید وصل نباشد  ،سر تلاقی نیست
شنیده ام که دگر راهی سفر شده ای

نیامدی و دلم زیر بار غصه شکست
بسان شیشه ی با سنگ مختصر شده ای

برای دیدن رویت هنوز پشت درم
بیا به پرسش احوال در  به  در شده ای

#امیر -عاملی  

شاهنامه

شاهنامه

تا غنچه غرق لذت خمیازه میشود
گل را ،برای مرگ نفس تازه میشود

پیراهنی است
 پیله ی پروانه چون درید
تازه برای پر زدن اندازه میشود

با قیمت شکستن سهراب نوجوان
رستم به شاهنامه پر آوازه میشود

حبس ابد
شده است مرا ،روح در بدن
پس کی
روان به جانب در وازه میشود ؟

"ما کمتریم"
 و لشکر اندوه بی شمار
گر بازگو کنم غم تو تازه میشود

#امیر-عاملی

امید وصل نباشد ،سر تلاقی نیست

تو از بهار هم ای گل ،بهار تر شده ای
شمیم شبنم در دامن سحر شده ای

ز نردبان فلک سوی بام شب رفتی
خبر رسید که در آسمان قمر شده ای

اگر که روح هنر شاعری است ،باید گفت :
تو شاعرانه  ترین معنی هنر شده ای

امید وصل نباشد  ،سر تلاقی نیست
شنیده ام که دگر راهی سفر شده ای

نیامدی و دلم زیر بار غصه شکست
بسان شیشه ی با سنگ مختصر شده ای

برای دیدن رویت هنوز پشت درم
بیا به پرسش احوال در  به  در شده ای

#امیر -عاملی

http://s7.picofile.com/file/8245555976/amir454.jpg

 اگر که روح هنر شاعری است باید گفت :
تو شاعرانه ترین معنی هنر شده ای

برای دیدن رویت ،هنوز پشت درم
بیا به پرسش احوال در به  در  شده ای

#امیر -عاملی 

غزلی برای نگاربانو

نگار

آبشاری که سر دوش شما،
ریخته بود
با دل سخره ی من ،
سخت در آویخته بود

یاد گیسوی تو در
 حافظه ی حافظ هم
حس خلق غزل ناب
 بر انگیخته بود

عقل در دایره ای ،
دور خودش میگردید
عشق پنهان به
 سر زلف تو آمیخته بود

عشق با جامه دری
عربده میزد که منم
عقل آرام چنان مردم
 فرهیخته بود

رنگی از خون و جنون
داشت هوافصل بهار
بسکه دل در قدمت
 روی زمین ریخته بود

#امیر _عاملی



بر خیز و بیا گرمی بازارم باش
حتی به دروغ شد ،
خریدارم باش

عید است
و دل گرفته ما تنهاست
تا سیزده را به در کنی یارم باش

#امیر  -عاملی ☘ ]

اگر که روح هنر شاعری است باید گفت :

اگر که روح هنر شاعری است باید گفت :
تو شاعرانه ترین معنی هنر شده ای

برای دیدن رویت ،هنوز پشت درم
بیا به پرسش احوال در به  در  شده ای

#امیر -عاملی  

پیراهنی از شکوفه بر تن آمد

پیراهنی از شکوفه بر تن آمد 

مانند چراغ لاله روشن آمد 


با اینکه همه به دیدنش میرفتند 

آیینه برای دیدن من آمد 


#امیر _عاملی

این روزها، کنار خودم تنها

این روزها، کنار خودم تنها

در یک اطاق کوچک و نورانی

با شعر زندگانی من شیرین

شعری که بی دروغ و دغل

بی بغض

از کودکانه های من خبرم داد

شعری که بال داد و پرم داد

مستغینم زعالم و آدم

من شاعرم شتاب ندارم

میلی به خورد و خواب ندارم

صبحانه شعر، ظهر و شبم شعر

ذرات من به شعر نشسته است

ناچارم اینکه شعر بگویم

شعری نفس کشیده ام امروز

شعری که زندگی است برایم

آیینه ای مقابل من بگذار

شعر مرا هزار برابر کن

همزاد لحظه های اهورایی است

شعر من است؟ یا که خودم هستم؟

این شعرها که حاصل تنهایی است

روی زمین به پای تو میریزم

ای قهرمان زندگیم

  ای زن!

***

مادرم میان خانه راه می رود

مادرم میان خانه راه می رود 

آش می پزد 

پیاز خرد می کند 

مادر بلند قامتم 

مادر قیامتم 

مادری معلم کتاب وحی 

او تمام کارهای خانه را دقیق می کند 

بچه داری و تمیز کردن اتاق 

رب گوجه می پزد 

پیاز رنده می کند 

مادرم چه می کند ؟ 

مادر بلند قامتم 

مادر قیامتم 

نه خیال می کنم 

آه ! مادرم کجاست؟

آن بزرگ خاندان عاملی 

مادری جوان 

مادری که لحظه ی شکفتن شکوفه اش 

چون کبوتری پرید و رفت سوی آسمان 

من چقدر بچه بودم آن زمان 

عصر جمعه بود

عصر جمعه ای که آب یخ زده 

طناب یخ زده 

مادرم چنان قناری ای که از قفس رها شود 

پر کشید و رفت 

خانه شد قیامتی و من 

شاد از شلوغی زیاد 

بی خبر از این که خانه بی حضور او 

بدون نور او 

سوت و کور می شود 

شب رسید و در دلم کسی 

با بهانه های کودکانه می سرود : 

رفت با قطار مرگ 

هرچه بود 

حیف شد چه زود ..



امیر عاملی

کوچه بهشت

کوچه بهشت

 


تو کوچه بهشت بیا مشت بهارو واکنیم

    قایم بشیم پشت درخت همدیگرو صدا کنیم

    بچه بشیم داد بز نیم فرار کنیم قهر بشیم

    بزرگ نشیم که گرگ بشیم حمله به بره ها کنیم

    قسم به آسمون بیا یه قل دو قل بازی کنیم

    این همه سنگ روی زمین سفیداشو سوا کنیم

    یه وقت اگه بزرگترا با همدیگه دعوا کنن

    بریم بشون بخندیم و دعواشونو جدا کنیم

    تو کوچه اونقد بدویم که خستگی خسته بشه

    بعد شکست خستگی بریم تو جا لالاکنیم

    مادر که گفت بسه دیگه برید رو درس و مشقتون

    از ترس فردا مدرسه لای کتابو واکنیم

    دلم گرفته بچه ها برای وقت بچگی

    پاشیم بریم روپشت بوم بادبادکی هوا کنیم

    بچگی رو گرفتن و یه آقا بستن بهمون

    کاشکی دوباره بچه شیم کفش کوچیک به پا کنیم

بهترین مادر بزرگ عالم

بهترین مادر بزرگ عالم



حالاچشمات یه طلسم واسه من

    اسمتم بهترین اسمه واسه من

    پر عشقی، پر شوری به خدا

    رو زمین یه تیکه نوری به خدا

    عمریه تو بند من اسیر شدی

    پای من نشستی تا که پیر شدی

    تو چشات ابره و نم نم می باره

    نیگاهت بهار و یادم میاره

    گلای دامنتو که آب می دی

    سوالم رو با نیگات جواب می دی

    قالی زیر پات یه باغ گل می شه

    زندگی با تو چه سبزه همیشه!

    گرچه افسرده شدی پر از غمی

    بهترین مادر بزرگ عالمی

    کاشکی تا همیشه پیش ما باشی

    عطر مهربونی رو ما بپاشی

    ولی حیف شد بازم از خواب پریدیم

    تو رو رو تخت قشنگت ندیدم


ایکه غیر از غم عشقت به دلم تسکین نیست

ایکه غیر از غم عشقت به دلم تسکین نیست

هیچکس  با من مسکین چو تو  سر سنگین نیست 

  

صد دعا کرده ام اما بخدا از لب تو 

به تعارف شده   یک زمزمه ی آمین نیست


داغ میگفت : " به پیشانی زاهد  با عشق"

مهر باطل که نشان دادن درد  دین نیست


ملت عشق جدا از همه ی ملت هاست 

جز "وفا" غیر "محبت" ثمر آیین نیست


ساحل  از موج تمنا ی نشستن میکرد

موج بر خاست که آسودگیش در این نیست 


#امیر - عاملی 

میریزی از شراب نگاهت بجان من

میریزی از شراب نگاهت بجان من 

جان منست در نظرت استکان من ؟ 


اندازه ی سکوت به تو دل سپرده ام 

ای های و هوی نیمه شب  آسمان من 


گاهی برای شعر شدن شعله لازم است 

آتش ببار در من و بر استخوان من 


وصف تو را ،کدام غزل میشود حریف ؟ 

توصیف شعر ناب کجا و توان من 


طفلان چهار بار به سال امتحان دهند 

ای عشق ! هر شبست ،شب امتحان من

کاشکی در ذهن من شوق جمل را بشکنی

کاشکی در ذهن من شوق جمل را بشکنی 

این بت زیبای با نام غزل را بشکنی 


یا بگیری در بغل ،از مهر سرشار م کنی 

یا خیال بوسه و فکر بغل را بشکنی 


بت شدن در ذات انسان است و من بد ذات تر 

پس تبر بالا ببر   تا این  هبل را بشکنی 


من خودم بتخانه ای سیار م و باید که تو 

این من ،این بت ساز ، این نفس دغل را بشکنی 


شاعری یعنی که ، تلخی را چنان شیرین کنی 

تا که با جادو گری نرخ عسل را بشکنی 


#  امیر _ عاملی ،،،،

کرده تقدیم به ما فاصله ها را غم تو

کرده تقدیم به ما فاصله ها را غم تو
میبرد سر بخدا حوصله ها را غم تو

دود پیچیده به هر جا و نفس ممکن نیست
زده امروز مگر باز کجا را غم تو؟

خیل جمعیت مشتاق فراوان گردد
گر نشانی برود آینه ها را غم تو

هست اکسیر و عجب خاصیتی دارد عشق
که توانگر کند از لطف گدا را غم تو

بارها  پیک دعا آمد و خالی برگشت
برده افسوس که تاثیر دعا را غم تو

سوخت پروانه ولی شمع لبی باز نکرد
تا چه تفسیر کند باز  وفا  را غم تو ؟

#امیر - عاملی


به شجریان جان







به استاد آواز ایران محمد رضا شجریان و به امید شفا ی کامل آن بزرگ مرد موسیقی

به جام صبح ،تبسم بریز و شادم کن
اگر به خنده نشد ،با عتاب یادم کن

ز سرد مهری ایام  سخت منجمد م
بتاب و فارغ از این درد انجماد م کن

کمم چنانکه تحمل ،کم آنچنانکه وفا
تو ابتکار بزن چون جفا زیاد م کن

چقدر وعده ی دوزخ ؟ بهشت جان بر خیز
به جام مرحمتی ،فارغ از معادم کن


خدا بزرگ ،خدا مهربان ،خدا خوب است
به شاه راه سلامت بیا و شادم کن

#امیر -عاملی

پخش صوتی شعری تقدیم به استاد شجریان




لب نزن ؛حنجره را باز کن و ناز بریز
به وطن بارشی از رحمت آواز بریز

ربنا پخش کن از سینه ی شور انگیزت
گر چه ماه رمضان نیست ،می راز بریز

باز کن پنجره ی حنجره ات را که بهار
گفته از من بستان و به دل ساز بریز

"شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای"
باز اعجاز کن و شور ز شهناز بریز

قرعه ی زمزمه با نام تو پیوست بخوان
صدف خاطره را گوهر اعجاز بریز

شجریانی و باید که بمانی برخیز
آخر شعر مرا ،باده ی آغاز بریز

#امیر -عاملی      

غزل فروتنی به صورت صوتی

پخش به صورت صوتی :


گر چه ،چنان غمت به دلم سر نمیزنی
آیینه ای و محرم تنهایی منی

باید بجای گریه غزل گفت و شاد بود
دنیا نیرزد ای همه هستی ،به ارزنی

سر میزنند غصه و غم روز و شب ولی
در حیرتم چرا تو به من سر نمیزنی؟

اصلا تو کیستی؟بجز از یک خیال خام؟
در عصر سرد مهری انسان آهنی؟

ای من ! چقدر بسته ی دنیا شدی چرا ؟
جان میکنی ،ولی زجهان دل نمیکنی؟

ابلیس ای همیشه فرو مایه تا ابد
پیچیده ای غرور مرا در فروتنی؟

#امیر-عاملی

خوش آن زمان که بر آید به یک کرشمه دوکار

خوش آن زمان که بر آید به یک کرشمه دوکار”
یکی ظهور امام و یکی شروع بهار
خوش آن دمی که در  آید امام از در ما
و سایه اش برسد بی دریغ بر سر ما
اگر امام بیاید سلام می آید
سلام کن که از این ره امام می آید
خوشا کسی که در این نوبهار منتظر است
خوش آن نگاه که بر روی یار منتظر است
چه سود بی تو بهاران؟ بیا امام زمان
بیا و نیم نظر کن به ما امام زمان
بیا بزرگ بیا مهربان بیا مولا
بدون عشق صفایی ندارد این دنیا
تو هر زمان که بیایی بهار خواهد بود
زمان شادی بی اختیار خواهد بود
“خوش آن زمان که بر آید به یک کرشمه دوکار”
یکی ظهور امام و یکی شروع بهار

امیر عاملی

شعری برای دکتر قلیچ خانی


برای دکتر قلیچ خانی که خط پژوه بی نظیر در عصر حاضر  است و کتاب هایی که دارد به چندین زبان ترجمه شده است:


در چشم آنکسی که هنرمند و ماهر است 

در  زیر ذره بین شما خط جواهر است 


خطاط را به خانه ی خورشید می برید 

یعنی خدا به صفحه ی استاد ظاهر است 


دیدم کتاب های شما را و عشق گفت:

ای دل قلیچ خانی ما از مفاخر است 


قدر هنر ز کلک پژوهش شود عیان 

یعنی شعور ریشه ی افکار شاعر است


از بی خرد مخواه کند درک اهل ذوق

در اصل با خرد به همه چیز قادر است


امیر عاملی


کسی که دید خودش را ،به چشم من کور است

کسی که دید خودش را ،به چشم من کور است
همین منی که نوشتم ،خلاف دستور است

تو را به نام خدا بهتر است و باید خواند
مرا به نام خودم خواندن از خدا دور است

خدا که ساخته ای و خدا که ساخته ام
عروسکی است که گاهی به چشم ما کور است

تو دشمن من و ،من ، دشمن خودم هستم
مگو تفاوت ما چون" عنب" و" انگور "است

فلک چنانکه تو خواهی و من ، نخواهد گشت
که گاه بی نمک افتد غذا ، گهی شور است

به شب نشینی گلچهره گان مشو مغرور
ضیافت پس از این ،میهمانی گور است

به جبر ،آنکه دهد جان  دوباره بستاند
که این معامله آغاز و آخرش  زور است

#امیر -عاملی

تیریم و از کمان محبت رها شدیم

تیریم و از کمان محبت رها شدیم
چندان رها شدیم که از هم جدا شدیم

آنقدر میوه داد درخت گناه که
در زیر بار میوه ی ممنوعه تا شدیم
 
روزی قرار بود عقاب و هما شویم
امروز همنشین کبوتر چرا شدیم ؟

در باز کرد و گفت:رهایی مبارکست
حالا که با هوای قفس آشنا شدیم

با مدعی بگو که چه تحقیر میکنی
ما را ،که در دهان گشاد تو جا شدیم
امیر عاملی

ما و بقیع غریب داده ز دامان شکیب

http://images.persianblog.ir/524735_4E99dHMn.jpg

ما و بقیع غریب داده ز دامان شکیب

"کی تو گل پرپری؟ یاس شکوفا‌! سلام"

ای به شمایل نبی همدم مولا علی

آینه در آینه جانبت از ما سلام

سلام فاطمه بانوی مهربانی‌ها



سلام فاطمه بانوی مهربانی‌ها
تویی که کرده جهان را به چشم ما زیبا
سلام فاطمه ای بهترین زن عالم
سلام بر تو که هستی امید فرداها
میان آینه‌ی دل همیشه پیدایی
اگرچه هست مزارت ز چشم ناپیدا
تمام سوره کوثر دلیل بودن توست
تویی که هست حضورت ز نور اعطینا
هنوز هم ز غم و ماتمت نمی‌خندیم
فدک دلیل کمی نیست غارت گل را
دعا کن اینکه ز راه ولی به در نرویم
تویی که هست دعایت ز عالم بالا
فقط طریق علی راه ماست دیگر هیچ
نمی‌رویم به راهی که هست ناپیدا
ز بار درد دلت کوه غم کمر خم کرد
شکست چوبه تابوت شانه مولا

امیر عاملی

ابیاتی در وصف کاتب و کتابت

خط زیبا خاک را زر میکند
کار مولا و پیمبر می کند

هرکه خطش خوب ، خلقش خوبتر
میشود مخلوق را محبوب تر

گر چه عاشق در زمان ما کم است
لیک خط عشقبازی محکم است

خط اگر با روح شد جان پرورد
آدمی را مثل قرآن پرورد

هیچ خطاطی بدون نور نیست
کاتب قرآن به محشر کور نیست

خط بی تقوی می آلوده است
گر چه می نوشی نخواهی گشت مست

خط بی دینان نمی ماند به دهر
میشود در کام جان مانند زهر

هان ! صفا و شان را غافل مشو
مرغ پروازی ، اسیر گل مشو

خوشنویسان از قدیم و از الست
می شدند از باده توحید مست

آه ، آه از کاتبان بی نماز
از ریا کاران بی سوز و گداز

گر نداند کاتبی سر سحر
می کند کلک و مدادش را هدر

کفر را ، سوز سحر دین می کند
با دعا اکسیر آمین میکند

هم صریر کلک خطاطان ناب
خفته را بیدار گرداند ز خواب

وحشی و انسی به وحدت میرسند
تا زبان خامه گردد دلپسند

لا تفرق خوشنویسان بزرگ
افتراقت می برد در چنگ گرگ

گرگ باشد جهل و آهو وحدت است
اتحاد ای دوستان خود دولت است

دولت عاشق همین بی کینه گی است
عشقبازان را هنر آئینه گی است

عاشقان مشق وفاداری کنید
تا بماند نامتان کاری کنید

پادشاه ملک خطی تاکه هست
گر کنی کلک خیال انگیز مست

کرده ای تسخیر دل ، گل نیستی
می نمایی راه ، منزل نیستی

خط همان جاده است منزل دیگر است
منزل ما مقصد پیغمبر است

خط خوش مشق صلاح است و سلام
گفتنی ها گفته شد دیگر تمام


 سروده امیر عاملی قزوینی

اجازه خواسته ام تا که جان صدا ت کنم

اجازه خواسته ام تا که  جان صدا ت کنم
اگر چه آینه ای آسمان صدا ت کنم

اگر که رفت جوانی و عهد پیری شد
من آن نیم که تو را جز جوان صدا ت کنم

عزیزم و گل من یا فدای هیکل تو
طبیعی است که من میتوان صدا ت کنم

پدر چه نام شریفی به همسر من داد
" مجیده" گفت ولی من جهان صدا ت کنم

اگر به قهر اگر آشتی  اجازه بده
چنان همیشه همان مهربان صدا ت کنم

#امیر-عاملی

یاد تو در سرم ،تو بگو ،در کجا نبود؟

یاد تو در سرم ،تو بگو ،در کجا نبود؟
یعنی بغیر عشق، کسی آشنا نبود

می آمدی به خاطرم و خواب می پرید
میرفت دل ز دست ولی دلربا نبود

فرقی نمیکند ،چه خیابان ،چه خانقاه
رونق نداشت خانه ی ما ،چون صفا نبود

میرفت با نسیم و نمیدیدمش به چشم
چون سایه ای که پشت سرش رد پا نبود

ما را به جرم باده ی نا خورده میبرند
در آتشی که اول مستی ،بنا نبود

در دوزخی و نعره ی خاموش میزنی
زاهد تو را که هیچ نماز قضا نبود !

ما شاعران ،به شادی غمناک دلخوشیم
عاشق نبود ،آنکه به غم مبتلا نبود

#امیر عاملی    

بیاد و برای غزل های ناب فاضل نظری


 بیاد و برای غزل های ناب فاضل نظری که در بهترین  دوران است
دوباره داغ شدم ،در مقابلی شاید
و یا ،به قتل من خسته مایلی شاید

نسیم حیرت انگشت غم به شیشه نوشت
ز حال پنجره ی بسته غافلی شاید

شبیه خوشه ی گندم به روی شانه ی باد
نشسته ای و رسیده است حاصلی شاید

به هر کجای زمینی بهار را  بفرست
به روی باغ زند خنده بلبلی  شاید

غزل سرودی و حاسد چرا مکدر شد
بدون نقص  ، چو اشعار "فاضلی"شاید

# امیر عاملی

گفته بودی که بیایی و غم از دل ببری

گفته بودی که بیایی و غم از دل ببری
وعده ات بر  غمم افزود  غم تازه تری

عقل دیوانه شب هجر به دادم نرسید
عشق اما به من آموخت ز چشمت هنری

تیغ بر دار و ببین باختن جانم را
که در این جنگ ندارم بجز از دل سپری

سوخت پروانه و از شمع لبی شکوه نکرد
شده خاکستر خاموش کنون بال و پری

نه فقط سر شکند  جان بستاند  هیهات
باید از کوچه ی معشوقه ی ما در گذری

پدر از معرکه پیروز در آمد اما
چشم بد  دور که افتاد به زانو پسری

ناسزا گفتی و من تحفه سلام آوردم
جز زبان هنرم  نیست زبان دگری

#امیر-عاملی

می توانم آسمان باشم و یا دریا شوم

می توانم آسمان باشم و یا دریا شوم
یا که همچون پولکی روی لباست جا شوم
 
بستگی دارد که تصمیم شما را بشنوم
زشت باشم یا که فرمان میدهی زیبا شوم؟
 
عاشقان را اختیاری نیست نیست با خود از ازل
غنچه مانم یا که همچون گل برایت وا شوم؟
 
با نگاهت می شود تکلیف من روشن چو روز
می شود هر روز در هجرت شب یلدا شوم
 
هر چه میخواهی بکن هر چیز میخواهی بگو
من نمی خواهم دگر چون قبل بی پروا شوم
 
مثل طفلان سربزیرم پیش چشمانت هنوز
همچو یک کاغذ سفیدم تا کجا امضا شوم
 
فاش خواهد شد ضمیرم لا به لای شعرها
گر دو بیتی بیشتر گویم دگر رسوا شوم
# امیر عاملی