ای پری
این بت زیبای با نام غزل را بشکنی
یا بگیری در بغل از مهر سرشار م کنی
حضرت ابلیس
بندی از دیوان زنجیرم بس است
مدعای عشق، تکفیرم بس است
تا بدانی با خلیلم الفتی است
اینکه در آتش نمی میرم، بس است
گردهان از آتش اندیشه سوخت
با زبان شعله، تفسیرم بس است
بیش از این، ای عاشقی! آبم بکن!
کاتش هجران به تبخیرم بس است
گر چه پای اختیارم دست اوست
اینکه دامان تو می گیرم، بس است
هر زمان، می گیرم از خود انتقام
گرچه بیدادت به تقصیرم بس است
همرهان ساز مخالف می زنند
مطربا! دیگر بم و زیرم بس است
تا بخوانم با دل مجنون، امیر!
بندی از دیوانم زنجیرم بس است
امیر عاملی
همه زیبا، همه خوبند،
گاهی پیاده ایم و
آه ازفراق
دلبری میکند آن ماه نهان ازنظرم
خون شده درغم وهجران فراقش جگرم
دیده،نادیده جمالش شده عاشق آری
میروم تاکه که ازاین پیله بشوقش بپرم
شدم آلوده به انواع گناهان ودریغ
بازهم طالب دیدارجمال قمرم
شرمسارتوام ای شمع شب افروزکه هیچ
مثل پروانه نبوده است شهادت هنرم
گفت وخوش گفت که هان غافلی وبی هنری
گفتمش: دردمن این است کزاو بیخبرم
چه غم ازتابش خورشید؟که دارم به معاد
چترلطفی زبتی سایه نشین روی سرم
هفت بیت ازغزل قامت آن سرو بلند
گفتم ونیست دگرحرف حساب دگرم
امیر عاملی
شمیم شبنم در دامن سحر شده ای
ز نردبان فلک سوی بام شب رفتی
خبر رسید که در آسمان قمر شده ای
اگر که روح هنر شاعری است ،باید گفت :
تو شاعرانه ترین معنی هنر شده ای
امید وصل نباشد ،سر تلاقی نیست
شنیده ام که دگر راهی سفر شده ای
نیامدی و دلم زیر بار غصه شکست
بسان شیشه ی با سنگ مختصر شده ای
برای دیدن رویت هنوز پشت درم
بیا به پرسش احوال در به در شده ای
#امیر -عاملی
تا غنچه غرق لذت خمیازه میشود
گل را ،برای مرگ نفس تازه میشود
پیراهنی است
پیله ی پروانه چون درید
تازه برای پر زدن اندازه میشود
با قیمت شکستن سهراب نوجوان
رستم به شاهنامه پر آوازه میشود
حبس ابد
شده است مرا ،روح در بدن
پس کی
روان به جانب در وازه میشود ؟
"ما کمتریم"
و لشکر اندوه بی شمار
گر بازگو کنم غم تو تازه میشود
#امیر-عاملی
پیراهنی از شکوفه بر تن آمد
مانند چراغ لاله روشن آمد
با اینکه همه به دیدنش میرفتند
آیینه برای دیدن من آمد
#امیر _عاملی
این روزها، کنار خودم تنها
در یک اطاق کوچک و نورانی
با شعر زندگانی من شیرین
شعری که بی دروغ و دغل
بی بغض
از کودکانه های من خبرم داد
شعری که بال داد و پرم داد
مستغینم زعالم و آدم
من شاعرم شتاب ندارم
میلی به خورد و خواب ندارم
صبحانه شعر، ظهر و شبم شعر
ذرات من به شعر نشسته است
ناچارم اینکه شعر بگویم
شعری نفس کشیده ام امروز
شعری که زندگی است برایم
آیینه ای مقابل من بگذار
شعر مرا هزار برابر کن
همزاد لحظه های اهورایی است
شعر من است؟ یا که خودم هستم؟
این شعرها که حاصل تنهایی است
روی زمین به پای تو میریزم
ای قهرمان زندگیم
ای زن!
***
مادرم میان خانه راه می رود
آش می پزد
پیاز خرد می کند
مادر بلند قامتم
مادر قیامتم
مادری معلم کتاب وحی
او تمام کارهای خانه را دقیق می کند
بچه داری و تمیز کردن اتاق
رب گوجه می پزد
پیاز رنده می کند
مادرم چه می کند ؟
مادر بلند قامتم
مادر قیامتم
نه خیال می کنم
آه ! مادرم کجاست؟
آن بزرگ خاندان عاملی
مادری جوان
مادری که لحظه ی شکفتن شکوفه اش
چون کبوتری پرید و رفت سوی آسمان
من چقدر بچه بودم آن زمان
عصر جمعه بود
عصر جمعه ای که آب یخ زده
طناب یخ زده
مادرم چنان قناری ای که از قفس رها شود
پر کشید و رفت
خانه شد قیامتی و من
شاد از شلوغی زیاد
بی خبر از این که خانه بی حضور او
بدون نور او
سوت و کور می شود
شب رسید و در دلم کسی
با بهانه های کودکانه می سرود :
رفت با قطار مرگ
هرچه بود
حیف شد چه زود ..
امیر عاملی
کوچه بهشت
تو کوچه بهشت بیا مشت بهارو واکنیم
قایم بشیم پشت درخت همدیگرو صدا کنیم
بچه بشیم داد بز نیم فرار کنیم قهر بشیم
بزرگ نشیم که گرگ بشیم حمله به بره ها کنیم
قسم به آسمون بیا یه قل دو قل بازی کنیم
این همه سنگ روی زمین سفیداشو سوا کنیم
یه وقت اگه بزرگترا با همدیگه دعوا کنن
بریم بشون بخندیم و دعواشونو جدا کنیم
تو کوچه اونقد بدویم که خستگی خسته بشه
بعد شکست خستگی بریم تو جا لالاکنیم
مادر که گفت بسه دیگه برید رو درس و مشقتون
از ترس فردا مدرسه لای کتابو واکنیم
دلم گرفته بچه ها برای وقت بچگی
پاشیم بریم روپشت بوم بادبادکی هوا کنیم
بچگی رو گرفتن و یه آقا بستن بهمون
کاشکی دوباره بچه شیم کفش کوچیک به پا کنیم
بهترین مادر بزرگ عالم
حالاچشمات یه طلسم واسه من
اسمتم بهترین اسمه واسه من
پر عشقی، پر شوری به خدا
رو زمین یه تیکه نوری به خدا
عمریه تو بند من اسیر شدی
پای من نشستی تا که پیر شدی
تو چشات ابره و نم نم می باره
نیگاهت بهار و یادم میاره
گلای دامنتو که آب می دی
سوالم رو با نیگات جواب می دی
قالی زیر پات یه باغ گل می شه
زندگی با تو چه سبزه همیشه!
گرچه افسرده شدی پر از غمی
بهترین مادر بزرگ عالمی
کاشکی تا همیشه پیش ما باشی
عطر مهربونی رو ما بپاشی
ولی حیف شد بازم از خواب پریدیم
تو رو رو تخت قشنگت ندیدم
ایکه غیر از غم عشقت به دلم تسکین نیست
هیچکس با من مسکین چو تو سر سنگین نیست
صد دعا کرده ام اما بخدا از لب تو
به تعارف شده یک زمزمه ی آمین نیست
داغ میگفت : " به پیشانی زاهد با عشق"
مهر باطل که نشان دادن درد دین نیست
ملت عشق جدا از همه ی ملت هاست
جز "وفا" غیر "محبت" ثمر آیین نیست
ساحل از موج تمنا ی نشستن میکرد
موج بر خاست که آسودگیش در این نیست
#امیر - عاملی
میریزی از شراب نگاهت بجان من
جان منست در نظرت استکان من ؟
اندازه ی سکوت به تو دل سپرده ام
ای های و هوی نیمه شب آسمان من
گاهی برای شعر شدن شعله لازم است
آتش ببار در من و بر استخوان من
وصف تو را ،کدام غزل میشود حریف ؟
توصیف شعر ناب کجا و توان من
طفلان چهار بار به سال امتحان دهند
ای عشق ! هر شبست ،شب امتحان من
کاشکی در ذهن من شوق جمل را بشکنی
این بت زیبای با نام غزل را بشکنی
یا بگیری در بغل ،از مهر سرشار م کنی
یا خیال بوسه و فکر بغل را بشکنی
بت شدن در ذات انسان است و من بد ذات تر
پس تبر بالا ببر تا این هبل را بشکنی
من خودم بتخانه ای سیار م و باید که تو
این من ،این بت ساز ، این نفس دغل را بشکنی
شاعری یعنی که ، تلخی را چنان شیرین کنی
تا که با جادو گری نرخ عسل را بشکنی
# امیر _ عاملی ،،،،
برای دکتر قلیچ خانی که خط پژوه بی نظیر در عصر حاضر است و کتاب هایی که دارد به چندین زبان ترجمه شده است:
در چشم آنکسی که هنرمند و ماهر است
در زیر ذره بین شما خط جواهر است
خطاط را به خانه ی خورشید می برید
یعنی خدا به صفحه ی استاد ظاهر است
دیدم کتاب های شما را و عشق گفت:
ای دل قلیچ خانی ما از مفاخر است
قدر هنر ز کلک پژوهش شود عیان
یعنی شعور ریشه ی افکار شاعر است
از بی خرد مخواه کند درک اهل ذوق
در اصل با خرد به همه چیز قادر است
امیر عاملی
سروده امیر عاملی قزوینی