امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

عمری که می رود، نه به دلخواه بلکه زور

عمرے کہ مےرود، نہ بہ دلخواه بلکہ زور 

دارد بہ سر، کہ پاے مرا بسپرد بہ گور 

تن فروش

Image result for ‫تن فروشی‬‎


تن فروشی' گفت با 'شیخی' که ایمان میخری ؟

بو سه ای را در بهای لقمه ای نان میخری ؟


در پشیمانی بزن پیشانیت را روی خاک

سجده را با قیمت زلف پریشان میخری ؟


شب ندارم جای خواب و روز جان راحتی

ای خیال آسوده، بانویی هراسان میخری ؟


دوزخ ات را میخرم با قیمت نقد بهشت 

تو بهشت پیکرم را مفت و ارزان میخری ؟


شیخ بار انداخت و زن بار دار درد شد 

پایتخت آرزوها  طفل گریان میخری ؟؟


#امیر_عاملی

حالا که دور ماست چرا زخم میزنیم ؟

حالا که دور ماست چرا زخم میزنیم ؟
با نیزه ی تفاخر و با خنجر غرور

نه اشتیاق جنت و نه بیم دوزخ است
آنرا که ممکن است کنون لذت حضور

امیرعاملی  

لذت حضور

لذت حضور

عمری که میرود نه به دلخواه بلکه زور
دارد به سر ،که پای مرا بسپرد به گور

یا دوزخ ست آخر این جاده یا بهشت
حتی اگر بهشت ؛ نیرزد به ضرب وزور

نه اشتیاق جنت و نه بیم دوزخ است
آنرا که ممکن است کنون لذت حضور

حالا که دور ماست چرا ظلم میکنیم
با نیزه تفاخر و با خنجر غرور

آهسته تر ، که چند صباح دگر ؛ دگر
حتی نمیکنی به خیال خسی خطور

آری ،پل صراط چنان مو ، ولی رفیق
قربان آن کسی که کند از خودش عبور

امیرعاملی