امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد
خواندیم نقش مقصود دلدار از در آمد

در غربت رفیقان چشمم سیاه پوشید
همچون غبار برخاست خاکی که بر سر آمد

باید که ریخت یعنی پیرایه را رها کرد
سیمرغ هم در این راه بی بال و پر آمد

ققنوس شد زمانی زائید مثل خود را
در بحث ماندگاری این درس بهتر آمد

در شهر ما به مردم گندم نمی فروشند
خوبی بدی تمامش، با هم برابر آمد

من یوسفم شماها با من برادرانید
از چاه می هراسم یعنی برادر آمد

«رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس»
آبم نداد و از او بر سینه خنجر آمد

عشق تو سالها پیش آمد میان جانم

ماهی نبود اما در من شناور آمد


امیر عاملی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.