امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

نان خشکی

نان خشکی، دوره گردی، خسته آمد
خسته از دلبستگی ها.
خسته از پا خستگی ها.
چرخ  را هُل داد لنگان،
لنگ لنگ و دلشکسته
نان خشکی!!
چرخ او فرسوده چون او، یکجهان فرسودگی را
با خودش می برد و می گفت:

نان خشکی!! نان خشکی!! نان خشکه

ای

مگر یک در از این صدها دربسته بر او آغوش بگشاید
و گوید آی... آقا!
می خری این تخته پاره!؟
یا که این کالسکه را از من؟
رفت تا بیچارگی را باز طرفی تازه بندد.
خانه خانه، کوچه کوچه،
با خودش می گفت این کفری که می گویند.
صدها همچو او هر روز و هر شب،
زیر لب، آهسته آهسته:
ای دمت گرم!! ای خدا!
این زندگی شد قسمتم کردی؟
***
امیر عاملی