امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

آنقدر نازکم که اگر ها کنی مرا


آنقدر نازکم که اگر ها کنی مرا

در زیر پای خویش تماشا کنی مرا

می آید آنکه راه موازی است بگذریم 

کافی است همچو فال لبی واکنی مرا

آیینه ام مقابل رویت صبور باش

خواهم شکست خواهی اگر تا کنی مرا

چون نامه ام به خط بد و خوب هر چه هست  

خوب است خوب من که تو امضا کنی مرا

آوار شب به روی سرم ریخت ای سحر! 

کی می کنی طلوع که فردا کنی مرا؟

تسلیم مثل بوم به دست تو ام بکش

نقشی قشنگ و خوب که زیبا کنی مرا

***

روایت شعر استاد عاملی- شماره ۱۳


غزلی از استاد امیرعاملی به روایت خشایار نظری شماره ۱۳



غزل صوتی -میریزی از شراب نگاهت به جان من

غزلی از استاد امیرعاملی به روایت خشایار نظری شماره ۱۶


شیخ و شرافت

ناله ها تا  در گلو ،خنجر شدند 

خط قرمز ها فراوانتر شدند 


محتسب بو میکند اندیشه را 

دین فروشان ساکن منبر شدند 


گفت: احوال شما ؟ گفتم: بد است 

چون بلانسبت طبیبان "خر" شدند


بعد از این ارزش به "تزویر"و "ریاست"

تا ریا کاران  به ما سرور  شدند 


شاعران "چشم" و "ابرو "بی شمار  

فرخی فکران  دگر  ابتر  شدند 


"چاق "شد بالانشین اما دریغ 

مردم پایین نشین " لاغر" شدند 


چون " ربا " را نام گفتی "کارمزد" 

دلربایان  جهان  دلبر شدند 


شیخ ما دیگر شرافتمند نیست 

نامداران حیف  نان آور شدند 


من از تو میگذرم ،با خودت کنار بیا 

شبیه شعله بخند و چو گل به بار بیا 


لباس "سبز"بپوش و سلام "صبر" بده 

"خزان" که رفت به تهنیت "بهار"  بیا 


چراغ آینه روشن نمیشود بی تو 

ز روی پرده بینداز و در شمار بیا 


چگونه صبر کنم  جرعه جرعه  هجران  را 

دگر نماند  مرا  چشم  انتظار  بیا 


بهوش خواجه مغرور  چونکه دور تو شد 

گره به "کار " میفکن ؛ کمی " بکار " بیا 


          #امیر-عاملی  

میریزی از شراب نگاهت بجان من


میریزی از شراب نگاهت بجان من 

جان منست در نظرت استکان من ؟ 


اندازه ی سکوت به تو دل سپرده ام 

ای های و هوی نیمه شب  آسمان من 


گاهی برای شعر شدن شعله لازم است 

آتش ببار در من و بر استخوان من 


وصف تو را ،کدام غزل میشود حریف ؟ 

توصیف شعر ناب کجا و توان من 


طفلان چهار بار به سال امتحان دهند 

ای عشق ! هر شبست ،شب امتحان من

بیایید نظم داشته باشیم

هوالمحبوب 

نگرانم‌ که چند سال بعد مردم حرف زدن را فراموش کنند   فضای مجازی  چقدر ادم ها را تنها کرده     به راستی ۲۰ سال بعد ما در خیابانها  جوانی خواهیم دید؟    

در روزگاری که کوزه های تنهایی ادم ها از دلتنگی پر شده   ماهی ها هم اب را فراموش کرده اند   ما دچار هستیم اما عاشق نه ؛  شاید فقط در زمان سهراب  دچار عاشق بود   شما میدانید سعدی گفت :


چنان قحط سالی شد اندر دمشق 

که یاران فراموش کردند  عشق 

فراموشی عشق یعنی خشک شدن ریشه درخت زندگی    افسوس میخورم  چقدر ساده پسند شده ایم   و تمام دلخوشی یک انسان  چند لایک بیشتر است      بیایید نظم داشته باشیم   و این جاذبه کاذب را اگر نه فراموش  اتش اعتیاد به بی نظمی را خاموش کنیم #

شادکام باشید

در شب بیداد

مثل پیمانه ی می ؛ دست به دستم بردند 

گرچه صد بار به هر دست شکستم ،بردند


شحنگان در شب بیداد خماری و عذاب 

به گمانیکه من سوخته مستم، بردند 


ماهرویان دل هرجایی و غمگین مرا 

تا شدم خسته و از پای نشستم بردند 


تکه های تن غارت شده را قاضی و دزد 

بعد از آنی که چو آیینه شکستم بردند 


جمع کردم همه ی عمر ؛ ورق پاره ی شعر 

ریختم در چمدانی و چو بستم بردند 


#امیر-عاملی

محمد صلی الله علیه و آله

خوشا دلی که  بنوشد می  از سبوی  محمد 

بیفتـد از سـرمستی، به جستجـوی محمد


قدح قدح می  وحـدت، بنـوشد از خم احـمد 

کسی که  معتـکف آید به پای کوی محمـد


ز تُرکـتازی دوران شود مصـون و بخنــدد 

هر آنکه بسته ز جان دل به تار موی محمد


هم آفتـاب فلک روشـن از جمـال منیـرش

هـم آبـروی دو عالــم ز آبـروی محمـــد


شود سحر شب هجران، ز یمن مقدم جانان

چو چشـم دل بگشایی به ماه روی محمـد


زبان الکن ما را به وصـف او رمـقی کـو؟

مگر علی بسراید ز خـلق و خـوی محمـد


تمام غـصه " امیرا " بود از این که مبـادا

تـو دل شکسته بمیری در آرزوی  محمـد

یک سحر بر خیز تا جان پروری

یک سحر بر خیز تا جان پروری

جان شیرین پیش جانان پروری

دست دیو تن بده تسبیح صبح 

تا گریزد دیو و انسان پروری

طفل دل تا مکتب توحید بر 

تا مگر او را مسلمان پروری

عافیت رنجی است باید خویش را 

برخلاف او پریشان پروری

گریه را بر چشم خود تعلیم ده 

تا که زین خشکیده نیسان پروری

با سحرخیزان گران جانی مکن

تا دلت را سهل و آسان پروری

ساحل دریای بی دردان مباش 

تا که همچون موج توفان پروری

فکر بد نامی مکن در کوی دوست 

ورنه همچون شیخ شیطان پروری


امیر عاملی

منبع:رسالت

عشق پدید آمد و شد کربلا

روز نخستین که صلا زد بلا

عشق پدید آمد و شد کربلا

 

کرب‌و‌بلا مطلع خورشید شد

رفت زمستان و جهان عید شد

 

عید شهادت شد و میلاد عشق

یاد کن ای دوست ز استاد عشق

 

حضرت استاد شهادت، حسین

مسئله آموز شجاعت، حسین ‌

 

آمد و خورشیدپرست آمدیم

در پی‌اش از روز الست آمدیم

 

آمد و آمد غم عالم به سر

آمد و کرد از رخ خود شب سحر

 

شام سیاه از مددش روز شد

با نگهی مسئله آموز شد 

 

تا که سپارد به خدا سر، حسین

مسئله‌ها گفت به خواهر، حسین

 

مخزن اسرار به خواهر سپرد

تا به خدا دست دهد، سر سپرد

 

داد به زینب همه اسرار را

رنج ره و طاقت بسیار را

 

زینب اگر کرب‌و‌بلا را نداشت

این همه اندوه و بلا را نداشت

 

لیک اگر کرب‌و‌بلایی نبود

هیچ دلی یاد خدایی نبود

 

روز نخستین که صلا زد بلا

عشق پدید آمد و شد کربلا

 

کرب‌و‌بلا مطلع خورشید شد

رفت و زمستان و جهان عید شد