امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

وصل

عشقبازان به قدوم تو سر انداخته اند
سر نا قابل خود در گذر انداخته اند

شام را تا به سحرگاه به خلوتگه انس             

نقش روی تو به چشمان تر انداخته اند


خیل حلاج وشان جان عزیزازپی وصل
به اناالحق زدنی در خطر انداخته اند

بینوایان، به طریقی پی دیدار رخت
دل صدپاره خود در سفر انداخته اند

ره نبردند به یک قطره ز دریای وجود
 سر تسلیم به دست قدر انداخته اند

آب زمزم زده ایم از کف ساقی دریاب
حال ما را که به ما هم نظر انداخته اند

دوش گفتند ملایک به من خسته امیر
نغزگویان به مصافت، سپر انداخته اند


امیر عاملی

کردی رها کبوتر تنهایی مرا



 کردی رها کبوتر تنهایی مرا
یعنی برو
که این قفس ارزانی تو نیست

نیلوفر نگاه تو دامان نمیکشد
تقدیر من ،
مگو که به پیشانی تو نیست

شعر : امیرعاملی 
نقاشی : نگار

گناه نو

توبه باید کرد ؛اما کو مجال توبه ای ؟
تازه باشد گر مجالی ،نیست حال توبه ای

این پشیمانی همان بال پریدن در هواست
لیک مجانی نمیبخشند بال توبه ای

یاد "حر" افتادم و نام حسین بن علی
زنده شد در قلب تاریکم خیال توبه ای

تا به کی در چاه دنیا ؛تا کجا نقص گناه؟
آدمی را میبرد بالا ؛کمال توبه ای

عشق را طاقت نیاوردیم و عقل بی خرد
شد خود ش افسوس ،اسباب زوال توبه ای

از گناهان ساده مگذر ،گفت :با من رهروی
هر گناه تازه ای باشد مجال توبه ای

#امیر - عاملی  

غزل آینه


غزل آینه


از" من" به" تو" ؛چنانکه جفا ،غیر ممکن است
از "تو" به "من " امید وفا غیر ممکن است

فرض محال نیست محال ای بلای جان
دیگر مپرس اینکه چرا غیر ممکن است

انداختم به زیر سرم را که بگذری
اینگونه از رقیب حیا غیر ممکن است

بار دگر ،بیفتم اگر زیر پای تو
بر خاستن دو باره ز جا ، غیر ممکن است

هرگز گمان مبر که فراموش میشوی
دل کندن از تو ،آینه را ؛غیر ممکن است

#امیر -عاملی           

غزل امیر عاملی برای بهترین شاعر معاصر فاضل نظری

 غزل امیر عاملی برای بهترین شاعر معاصر فاضل نظری  حتما ببینید خیلی عالی است   نو نو     و شور انگیز


بی مرگ رهایی چه امید عبسی بود

بی مرگ رهایی چه امید عبسی بود
آن سوی قفس بال گشودن هوسی بود

فریاد من و داد تو ،در گنبد مینا
بر گوش گران زمزمه های جرسی بود

از رستم پیروز به تهمینه رساندند
سهراب نمیمرد اگر  -دادرسی - بود

تفسیر تو از مرگ جدایی است ولیکن
پرواز به من گفت که این  تن  قفسی بود

مانند حبابی سر دریای عدم ،آمدم و رفت
بر سنگ مزارم دو سه خط این چه کسی بود؟

#امیر-عاملی  

آخرین قسمت دنیاست تماشا را باش

آخرین قسمت دنیاست تماشا را باش
به تماشا ی جهان آخر دنیا را باش

باز کن چشم و ببین چرخ فلک دیدنی است
گردش عمر چه زیباست تماشا را باش

قهر تا چند ؟اگر خوب ببینی پسرم !
آینه عاشق ماهاست ،تماشا را باش

آسمان سقف زمین است ،زمان را دریاب
این زمین هم کف دریاست  تما شا را باش

قاتل لحظه ما غصه ی فردای شماست
حال فردا که نه پیدا ست  تماشا را باش

رفت پنجاه و سه سال از من و گوشم نشنید
زندگی دیدن حالاست  ،تماشا را باش

#امیر-عاملی

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم

از همان طفلی خود تا که به راه افتادم
زدم از چاله برون  بعد به چاه افتادم
 
نشد از چاه برادر به عزیزی برسم
تا ابد حبس به زندان گناه افتادم
 
یک نفر با مژه بر هم زدنی خونم ریخت
بعد از آن حیف که بی پشت و پناه افتادم
 
گلشن طایر قدسم که به امید وصال
سالها در پی یک ناز نگاه افتادم
 
دستگیری کن و بردار که بادم نبرد
پای کوه غمت ای عشق ، چو کاه افتادم
 
باز هم میروم و باز امیدی باقی است
گر چه صد مرتبه افتادم و راه افتادم

#امیر_عاملی

بخواه تا غزلی با ، ردیف درد بگویم

بخواه تا غزلی با ، ردیف درد بگویم
زمانه با دل تنگم ، هر آنچه کرد بگویم

بخواه تا که ببندم ، در دروغ به رویت
تمام حرف دلم را ، برای مرد بگویم

اگر چه هست زمستان ، نگیر سبزی فکرم
مخواه تا که برایت حدیث زرد بگویم

نمیشود که بگویم ، چقدر خسته راهم
نمی شود که غمم را ، به همنبرد بگویم

به جان گرمی مهرت ، مخواه تا که هماره
تمام عمر حکایت ، به فصل زرد بگویم

بخواه پر بکشم در فضای سنگی این شهر
از آسمان دگر گون لاجورد بگویم

کسی نخواست که زخم مرا به خون بنویسد
مگر به باد بپیچم ، مگر به گرد بگویم

تمام شد غزل اما نخواستی که برایت
یکی دو تا غزل ای دل ، به سبک درد بگویم

امیر عاملی

سحر بگوش من آمدکمی صدای درخت

سحر بگوش من آمدکمی صدای درخت
که باد مرثیه می خواند لا به لای درخت

دلم شکست چنان شاخه ای که می شکند
چرا نسوخت دلت لحظه ای برای درخت

به میخ کندی و زخمت نشست روی تنش
ببین چه چیز نوشتی تو در کجای درخت

درخت منطق سبزی است بر حضور بهار
بهار نیز بود عاشق وفای درخت

چه حکمت است در این عاشقی نمی دانم؟
که پیر می شود این سبزه پیش پای درخت

امیر عاملی

پرنده کرد مرا دست او و بال نداد


پرنده کرد مرا دست او  و  بال نداد
برای پر زدن از خود پر خیال نداد
 
خیال چیدن او داشتم ولی افسوس
زمانه ام به سر آمد غمم مجال نداد
 
رسیده ها که بماند برای اهل بهشت
یکی به دست من خسته سیب کال نداد
 
چه فخر زاهد خود بین به پینه داشتن است
که داشتن به شماها کمی کمال نداد
 
خوشم که مست غزلهای نابم و غم عشق
عنایت خود ساقی به من زوال نداد
 
ولیک با همه رندی دریغ و درد که چرخ
به من بدون بهانه همیشه حال نداد

+ نوشته شده در شنبه

گرچه این لطف شما پیوسته نیست

گرچه این لطف شما پیوسته نیست
شعر می سازم زبانم بسته نیست
کم کم و آهسته تا مقصد برو
رهروی گر تند شد پیوسته نیست
لنگ لنگان میروم تا بوی دوست
پای من لنگ است اما خسته نیست
هرچه میخواهید نوش جان کنید
چونکه خرمای طرب را هسته نیست
گفت : پیری، پس نظر بازی مکن
پیر را عشق جوان بایسته نیست
#امیر_عاملی

ما بسته ی خویشیم ،نه دلبسته ی خویشیم



ما بسته ی خویشیم ،نه دلبسته ی خویشیم
پس باز مکن پیش کسی قفل   زبانم
#امیر عاملی

گفت:حافظ باز کن آمد بیاد م این غزل



گفت:حافظ باز کن   آمد بیاد م این غزل
سینه مالا مال دردست ای دریغا مرهمی
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
اینهم از فاضل شنیدم هست شعر محکمی
#امیر - عاملی

نیم قرن است نفس میکشم اما با درد

نیم قرن است نفس میکشم اما با درد
روزگار آنچه که می خواست دلش با من کرد
نه پدر ماند نه مادر نه برادر با من
زندگانی چه بلایی به سر من آورد
چه بگویم ز جدایی چه نویسم ز فراق
مثل پائیز بهارم ز جوانی شد زرد
همچو آئینه مکدّر شدم از آه زمان
کاش برخیزم از این آینه یکروز چو گرد
دست چون سوی کسی می کنم از مهر دراز
با کراهت بدهد دست ولی دستی سرد
چند بیت دگر از دفتر آهم باقی است؟
چند تا منت دیگر بکشم از نامرد؟

عمری اگر چه از غم عشق تو دم زدیم

عمری اگر چه از غم عشق تو دم زدیم


تازه خبر رسید در دوست کم زدیم


امروزه روز سخت پشیمان عالمیم


دستی اگر به دامن اهل کرم زدیم


در حبس روزگار نوشتیم یادگار


کی غیر غم به دفتر هستی رقم زدیم ؟


در عین وصل بیم جدایی امان نداد


جام فراق را شب مستی بهم زدیم


مظلوم عالمیم و ندانسته بارها


باد موافقی به کباب ستم زدیم


#امیر-عاملی

میدانم می آیی

میدانم ای گل بعد یک لبخند میایی

 

تا وا کنی از پای آدم بند میایی

 

مانند دریا مهربانی مثل دل عاشق

 

دل را  به دریا، تا زنی پیوند میایی

 

زیباست تکرارت, بهاری بعد  یخ بندان

 

پایان دهی تا سردی اسفند میایی

 

آیا به پاسخ می رسم روزی سوالم را

 

می پرسم از خود بارها دلبند میایی؟

 

تا درد دلها را کنی درمان سر پایی

 

با نوشداروی گلاب و قند میایی

 

پنهان شدی پشت کدامین گل؟ کدامین برگ؟

 

مردم همین ها را که می پرسند میایی

 

عزم رسیدن داری و پایان دلتنگی است

 

با چشم بسته بشمرم تا چند میایی؟

 

#امیر عاملی