بیا و این قفس کهنه را به باغ ببر
و یا اجازه بده ،تا کنم به دشت نظر
بخواب رفته پر و بالم و نمیدانم
چگونه پر بکشم ،باز اگر شود این در ؟
در قفس مگشا ،همت پریدن نیست
برای من که اسیرم ؛ کمی امید بخر
تو میروی همه جا و " رها " چنان بادی
ولی هوای پریدن ؛ مرا ، نمانده به سر
به میله های عمودی سپرده ام دل و هست
در آرزوی من بسته پر امید سفر
نه ؛ مرگ را ، ندهم تن که زندگی زیباست
امیدوار م و دارم به سر ، خیال دگر
خوش آمدی بنشین لحظه ای برای خدا
سلام قاصدک ؛ از باغ آرزو چه خبر
امیرعاملی
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 10:49