آنقدر نازکم که اگر ها کنی مرا
در زیر پای خویش تماشا کنی مرا
می آید آنکه راه موازی است بگذریم
کافی است همچو فال لبی واکنی مرا
آیینه ام مقابل رویت صبور باش
خواهم شکست خواهی اگر تا کنی مرا
چون نامه ام به خط بد و خوب هر چه هست
خوب است خوب من که تو امضا کنی مرا
آوار شب به روی سرم ریخت ای سحر!
کی می کنی طلوع که فردا کنی مرا؟
تسلیم مثل بوم به دست تو ام بکش
نقشی قشنگ و خوب که زیبا کنی مرا
***
ناله ها تا در گلو ،خنجر شدند
خط قرمز ها فراوانتر شدند
محتسب بو میکند اندیشه را
دین فروشان ساکن منبر شدند
گفت: احوال شما ؟ گفتم: بد است
چون بلانسبت طبیبان "خر" شدند
بعد از این ارزش به "تزویر"و "ریاست"
تا ریا کاران به ما سرور شدند
شاعران "چشم" و "ابرو "بی شمار
فرخی فکران دگر ابتر شدند
"چاق "شد بالانشین اما دریغ
مردم پایین نشین " لاغر" شدند
چون " ربا " را نام گفتی "کارمزد"
دلربایان جهان دلبر شدند
شیخ ما دیگر شرافتمند نیست
نامداران حیف نان آور شدند
من از تو میگذرم ،با خودت کنار بیا
شبیه شعله بخند و چو گل به بار بیا
لباس "سبز"بپوش و سلام "صبر" بده
"خزان" که رفت به تهنیت "بهار" بیا
چراغ آینه روشن نمیشود بی تو
ز روی پرده بینداز و در شمار بیا
چگونه صبر کنم جرعه جرعه هجران را
دگر نماند مرا چشم انتظار بیا
بهوش خواجه مغرور چونکه دور تو شد
گره به "کار " میفکن ؛ کمی " بکار " بیا
#امیر-عاملی
میریزی از شراب نگاهت بجان من
جان منست در نظرت استکان من ؟
اندازه ی سکوت به تو دل سپرده ام
ای های و هوی نیمه شب آسمان من
گاهی برای شعر شدن شعله لازم است
آتش ببار در من و بر استخوان من
وصف تو را ،کدام غزل میشود حریف ؟
توصیف شعر ناب کجا و توان من
طفلان چهار بار به سال امتحان دهند
ای عشق ! هر شبست ،شب امتحان من
مثل پیمانه ی می ؛ دست به دستم بردند
گرچه صد بار به هر دست شکستم ،بردند
شحنگان در شب بیداد خماری و عذاب
به گمانیکه من سوخته مستم، بردند
ماهرویان دل هرجایی و غمگین مرا
تا شدم خسته و از پای نشستم بردند
تکه های تن غارت شده را قاضی و دزد
بعد از آنی که چو آیینه شکستم بردند
جمع کردم همه ی عمر ؛ ورق پاره ی شعر
ریختم در چمدانی و چو بستم بردند
#امیر-عاملی
خوشا دلی که بنوشد می از سبوی محمد
بیفتـد از سـرمستی، به جستجـوی محمد
قدح قدح می وحـدت، بنـوشد از خم احـمد
کسی که معتـکف آید به پای کوی محمـد
ز تُرکـتازی دوران شود مصـون و بخنــدد
هر آنکه بسته ز جان دل به تار موی محمد
هم آفتـاب فلک روشـن از جمـال منیـرش
هـم آبـروی دو عالــم ز آبـروی محمـــد
شود سحر شب هجران، ز یمن مقدم جانان
چو چشـم دل بگشایی به ماه روی محمـد
زبان الکن ما را به وصـف او رمـقی کـو؟
مگر علی بسراید ز خـلق و خـوی محمـد
تمام غـصه " امیرا " بود از این که مبـادا
تـو دل شکسته بمیری در آرزوی محمـد
یک سحر بر خیز تا جان پروری
جان شیرین پیش جانان پروری
دست دیو تن بده تسبیح صبح
تا گریزد دیو و انسان پروری
طفل دل تا مکتب توحید بر
تا مگر او را مسلمان پروری
عافیت رنجی است باید خویش را
برخلاف او پریشان پروری
گریه را بر چشم خود تعلیم ده
تا که زین خشکیده نیسان پروری
با سحرخیزان گران جانی مکن
تا دلت را سهل و آسان پروری
ساحل دریای بی دردان مباش
تا که همچون موج توفان پروری
فکر بد نامی مکن در کوی دوست
ورنه همچون شیخ شیطان پروری
امیر عاملی
منبع:رسالت
روز نخستین که صلا زد بلا
عشق پدید آمد و شد کربلا
کربوبلا مطلع خورشید شد
رفت زمستان و جهان عید شد
عید شهادت شد و میلاد عشق
یاد کن ای دوست ز استاد عشق
حضرت استاد شهادت، حسین
مسئله آموز شجاعت، حسین
آمد و خورشیدپرست آمدیم
در پیاش از روز الست آمدیم
آمد و آمد غم عالم به سر
آمد و کرد از رخ خود شب سحر
شام سیاه از مددش روز شد
با نگهی مسئله آموز شد
تا که سپارد به خدا سر، حسین
مسئلهها گفت به خواهر، حسین
مخزن اسرار به خواهر سپرد
تا به خدا دست دهد، سر سپرد
داد به زینب همه اسرار را
رنج ره و طاقت بسیار را
زینب اگر کربوبلا را نداشت
این همه اندوه و بلا را نداشت
لیک اگر کربوبلایی نبود
هیچ دلی یاد خدایی نبود
روز نخستین که صلا زد بلا
عشق پدید آمد و شد کربلا
کربوبلا مطلع خورشید شد
رفت و زمستان و جهان عید شد
خبر آمدنت آمد و ما بیخبر آن
تا خبر دار شدیم از تو گرفتیم نشان
بی نشان آمدی و آینه جا خورد و دریغ
لحظه ای زلزله افتاد بجان نگران
حافظ از خلوت اعصار برون می امد
تا مگر ثبت کند نام تو ، در شعر جهان
داستان غم عشق تو و تنهایی من
داستانی است گره خورده به پژواک زمان
راستی را ؛که مباد از همگان دل ببری
روی زیبای خود ای ماه ، نگهدار نهان
شعر هم شعله نینداخت بجانی که نبود
شاعران نیز نهادند در این دایره جان
روز غم با منی و موسم شادی با غیر
می چرا میخوری امروز زدست دگران؟
امیرعاملی
بدون تکلف به این سادگی
نمیدانی آداب دلدادگی
فرومایگان را فروتن مخوان
که افتاده را هست آزادگی
امیرعاملی
عمرے کہ مےرود، نہ بہ دلخواه بلکہ زور
دارد بہ سر، کہ پاے مرا بسپرد بہ گور
در سوگ مرگ آینه هایی که تا شدند
پاهای ناتنی همه دست دعا شدند
حاجی! سکوت، سهم من است و سزای تو
لبهای بسته نیز وبال دعا شدند
تر کرده اند و تازه هوای گرفته را
فواره های بسته زمانی که وا شدند
ما دو کبوتریم که در آسمان ابر
گم کرده اند خانه و از هم جدا شدند
دقت چه میکنی که بپوشی دروغ را
اسرار پشت پرده دگر بر ملا شدند
باید دلیل تازه تری را بیاوری
آن حرفهای کهنه برایم بلا شدند
امیر عاملی
شراب ریخت و فرمود امتحان بد نیست
و سر کشیدن یک جام شوکران بد نیست
تمام حجم زمین را ،که دیده ای برخیز
برای تجربه دیدار آسمان بد نیست
#امیر_عاملی
تن فروشی' گفت با 'شیخی' که ایمان میخری ؟
بو سه ای را در بهای لقمه ای نان میخری ؟
در پشیمانی بزن پیشانیت را روی خاک
سجده را با قیمت زلف پریشان میخری ؟
شب ندارم جای خواب و روز جان راحتی
ای خیال آسوده، بانویی هراسان میخری ؟
دوزخ ات را میخرم با قیمت نقد بهشت
تو بهشت پیکرم را مفت و ارزان میخری ؟
شیخ بار انداخت و زن بار دار درد شد
پایتخت آرزوها طفل گریان میخری ؟؟
#امیر_عاملی
باشد قبول ، از خس و خاشاک کمتریم
از هر چه کمتر است در افلاک کمتریم
دلبسته را فریب تبسم بهانه بود
از ارتفاع خنده ی چالاک کمتریم
داریم دل به بیش و کم روزگار خوش
چون کاینات از شه لولاک کمتریم
اشک یتیم آینه ی مهربانی است
باور نمیکنید از آن پاک کمتریم ؟
"گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه ، که از خاک کمتریم "
فهم کلام سعدی شیرین سخن نکرد
ذهنی که گفت زآن همه ادراک کمتریم
امیر عاملی
از بس کلاغ آمده بر روی سیم¬ها
تنگ است جا برای شما یا کریم¬ها
مانندکاه زرد و سبک گشته¬ای چرا
از جا نمی¬برند تو را این نسیم¬ها؟
من شاعرم در آینه تکثیر می¬شوم
زحمت چه می¬کشند به نَفی¬ام عقیم¬ها؟
صوفی و شیخ و زاهد و هرگمره دگر
هستند دشمنان خدا از قدیم¬ها
دستت دراز بود و کنون شیخ بی¬ادب!
کردی دراز پای خودت از گلیم¬ها
ما شاعریم و معجزه ما کلام ماست
دیگرگذشت نوبت نوح وکلیم¬ها
ختم سخن که طالب ناز محمدیم
قرآن کجا و بیم شماها رجیم¬ها؟
________
از همان طفلی خود تا که به راه افتادم
زدم از چاله برون بعد به چاه افتادم
نشد از چاه برادر به عزیزی برسم
تا ابد حبس به زندان گناه افتادم
یک نفر با مژه برهم زدنی خونم ریخت
بعد از آن حیف گه بی پشت و پناه افتادم
گلشن طایر قدسم که به امید وصال
سالها در پی یک ناز نگاه افتادم
دستگیری کن و بردار که بادم نبرد
پای کوه غمت ای عشق ، چو کاه افتادم
باز هم می روم و باز امیدی باقی است
گر چه صد مرتبه افتادم و راه افتادم
امیر عاملی
اگر چه دست درازت به جیب ما بند است
به نرخ روز بگو نان بر بری چند است ؟
به فیش های نجومی و فحش یارانه
تو گریه کن ،که پس از گریه جای لبخند است
کلید و خانه ی ما دست دزد افتاده است
چه جای موعظه و کی زمانه ی پند است ؟
مگو به شیخ که بالای چشمتان ابروست
که ریش رنگ زدن کار یک هنر مند است
صلاح نیست اگر فتنه را کنی محکوم
بگو که دزد وطن ساکن سمر قند است
سلام ما به هنر پیشگان اصلاحات
کلام دوست بقران که بهتر از قند است
#امیر-عاملی
به یاد دکتر قیصر امین پور که خورشید شعر معاصر بود و چه زود سفری شد
گرم شد باز چانه ی خورشید
ریخت در شب ،ترانه ی خورشید
ذره ای در هوای وصل تو ام
از که پرسم نشانه ی خورشید؟
آب شد آدمی که برفی بود
با سری روی شانه خورشید
بعد از این جشن مهربانی هاست
دعوتی در کرانه ی خورشید
بازمین گرم شد پس از عمری
سرد بودن میانه ی خورشید
از ستاره چراغ میریزد
دست ماهت به خانه ی خورشید
#امیر-عاملی
AmirAmeli.ir
هزار شکوه بیان دقیقه ای غم نیست
در این مقام زبان گلایه محرم نیست
به امتحان ببر ای دوست ; دست بر شمشیر
ببین که سینه برای سپر شدن کم نیست
مگیر خرده چرا ما گناه کار شدیم
کسی که هیچ گناه نداشت آدم نیست
میان دفتری از خاطرات پا خورده
کدام صفحه اش از اشتیاق درهم نیست ؟
وضو بگیر که باران اشک هجرانم
کم از طراوت آب زلال زمزم نیست
چگونه سر ندهم ناله ی سحرگاهی ؟
که غیر محو شدن در سرشت شبنم نیست