امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

عاشقانه ی 3

Image result for love

عشق یعنی تو باشی و من هم ،  عشق یعنی من و تو دمادم

هر زمانی کنارم نشینی، آسمان می نشیند کنارم

آفتابی تو ، من ذره یعنی، ذره ذره تو را می پرستم

    با وجود تو هستم ولیکن ، بی تو اصلاً وجودی ندارم

پیکرت را تراشیدم از ماه، پیرهن بر تنت کردم از آه

     تا نیفتی به چنگ رقیبان، می فشارم به بر سخت و محکم

می گریزی ز من همچو آهو، می شود در گلستان هیاهو

    می فشانی چو بر دشت گیسو، آهو از گیسویت میکند رم

این غزل را به پایت نوشتم ،پنج بیتی برایت نوشتم

   یعنی این که تو را دوست دارم از الان نه ، از آغاز عالم 


امیرعاملی

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد

عاشق شدیم و آخر، کار جهان سر آمد
خواندیم نقش مقصود دلدار از در آمد

در غربت رفیقان چشمم سیاه پوشید
همچون غبار برخاست خاکی که بر سر آمد

باید که ریخت یعنی پیرایه را رها کرد
سیمرغ هم در این راه بی بال و پر آمد

ققنوس شد زمانی زائید مثل خود را
در بحث ماندگاری این درس بهتر آمد

در شهر ما به مردم گندم نمی فروشند
خوبی بدی تمامش، با هم برابر آمد

من یوسفم شماها با من برادرانید
از چاه می هراسم یعنی برادر آمد

«رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس»
آبم نداد و از او بر سینه خنجر آمد

عشق تو سالها پیش آمد میان جانم

ماهی نبود اما در من شناور آمد


امیر عاملی