امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

خاطرات پا خورده

هزار شکوه بیان دقیقه ای غم نیست

در این مقام زبان گلایه محرم نیست


به امتحان ببر ای دوست ; دست بر شمشیر

ببین که سینه برای سپر شدن کم نیست


مگیر خرده چرا ما گناه کار شدیم

کسی که هیچ گناه نداشت آدم نیست


میان دفتری از خاطرات پا خورده

کدام صفحه اش از اشتیاق درهم نیست ؟


وضو بگیر که باران اشک هجرانم

کم از طراوت آب زلال زمزم نیست


چگونه سر ندهم ناله ی سحرگاهی ؟

که غیر محو شدن در سرشت شبنم نیست

گرم شد باز چــانه ی خــورشـــیـــد(فایل صوتی)

گرم شد باز چــانه ی خــورشـــیـــد
ریخت در شب تـرانه ی خــورشـــیـــد


شعر: #امیر_عاملی

گوینده: #نگار_عاملی_فر


دانلود

گرم شد باز چانه ی خورشید

بیاد دکتر قیصر امین پور  که خورشید شعر معاصر بود  و چه زود سفری شد

گرم شد باز چانه ی خورشید
ریخت در شب ،ترانه ی خورشید

ذره ای در هوای وصل تو ام
از که پرسم نشانه ی خورشید؟

آب شد آدمی که برفی بود
با سری روی شانه خورشید

بعد از این جشن مهربانی هاست
دعوتی در کرانه ی  خورشید

بازمین گرم شد پس از عمری
سرد بودن میانه ی خورشید

از ستاره چراغ میریزد
دست ماهت به خانه ی خورشید

#امیر-عاملی

پریشانگویی

اگر زاهد حقیقت داشت باید
نبود اینقدر اوضاع جهان بد

مرا دین نیست غیر از مهربانی
تو را دین نیست جز دستور و باید

اگر مذهب چنین پیچیدگی داشت
دل پیغمبران را نیز میزد

بدست آوردن یک دل ، بهشت است
که آزردن ضعیفان را ، نشاید

اگر که چند بیتی هم بگویم
بهم گویند  :  "یارو هست مرتد"

برو پرونده سازی کن که کاری
از این پرونده سازی ها نیاید

چه خواهی داد پاسخ ای پدر جان ؟
اگر فرزند پیغمبر  بیاید           

     امیرعاملی  

غزل امیر عاملی تقدیم به ربنای استاد شجریان

غزل تازه امیر عاملی  تقدیم به ربنای استاد شجریان عزیز



تا  پا  شکسته ایم مجال گریز نیست 
افتاده را ،اراده ی "صلح" و " ستیز " نیست

از من فرار کن ، که کنار قلندران
جایی برای زاهد عاشق گریز نیست

طاعاتتان قبول ،ولیکن گرسنه را -
 -همچون شما خیال خوش جست وخیز نیست

این شوکت و شکوه نماند به هیچکس
بردار دل که حشمت تو ،پشت میز نیست

بالا نشین چگونه کند فهم زیر دست ؟
او را میان" زر"  و " ابوذر" تمیز نیست

قومی که  "تیغ" آخته داد و" سپر" گرفت
در چشم خلق ؛ یوسف اگر شد عزیز نیست

ساقی  خودت بریز که در من بجان تو
حتی توان آنکه بگویم بریز نیست

"من " کجا و "تو " کجا زاهد پاکیزه سرشت ؟



"من " کجا و "تو " کجا  زاهد پاکیزه سرشت ؟
"نام" من "میکده" و "نان" تو در "محراب" است

شادمانی مکن از مردن فرزند "پدر"
دشمنت را که نکشتی "پسرت" سهرابست

#امیر-عاملی  
#نقاشی نگار

یک سحر بر خیز تا جان پروری


یک سحر بر خیز تا جان پروری
جان شیرین پیش جانان پروری
دست دیو تن بده تسبیح صبح
تا  گریزد دیو  و  انسان پروری
طفل دل تا مکتب توحید بر
تا مگر او را مسلمان پروری
عافیت رنجی است باید خویش را
برخلاف او پریشان پروری
گریه را بر چشم خود تعلیم ده
تا که زین خشکیده نیسان پروری
با سحرخیزان گران جانی مکن
تا دلت را سهل و آسان پروری
ساحل دریای بی دردان مباش
تا که همچون موج توفان پروری
فکر بد نامی مکن در کوی دوست
ورنه همچون شیخ شیطان پروری

 #امیر عاملی


صدهزاران بار حیرانم
                                                     که در نا باوری
سخت می آزاری و
                                                   بسیار میخواهی مرا
      
      #امیر_عاملی
              #نقاشی_نگار

چه فرقی میکند بی تو ، رها در باد یا بستر ؟

Image result for ‫رها باد‬‎
چه فرقی میکند بی تو ، رها در باد یا بستر ؟
تفاوت میکند آیا ، زمن بگریز یا بگذر ؟

اگر زخم تبسم را ، زبان درد وا میشد
نمیشد داد آرامش ، به آتش زیر خاکستر

امیرعاملی  

عدم

عدم

آمار عاشقان که در این دوره کم شده است
دارم یقین ، به مردم دنیا ستم شده است

با حکم "شیخ" خانه ی "شادی" خراب شد
حالا کلنگ نام شریفش قلم شده است

از گله میبرند به تاراج بره را
تا گرگ دزد در نظرت محترم شده است

 
شادی کم است و غصه فراوان تو شک مکن
غم در زمانه مثل نفس دم به دم شده است

بگذار در خیال تورا آرزو کنم
وقتی وجود وصل شبیه عدم شده است

خون کرد کوفه در دل مولا و باز هم
پیراهن بهانه ی عثمان علم شداست

#امیر_عاملی




دل بسی
دارد شکایت ها ز عشق

عشق
 عمر زندگی کوتاه کرد  .....

#امیر_عاملی
نقاشی : #نگار

مجال طرب

طاقت بیار تا در این بند وا شود 
جان از قفس که بسته ی آنی رها شود

روحت کبوتری است که از حبس میله ها
روز  رها شدن  زتن خود  جدا شود

از خشم دوست بیم ندارم که جان دوست
"نفرین" همیشه بر لب خوبان  "دعا" شود 

پر کن پیاله را ، که مجال طرب نماند
بگذار می پرستی ما ؛ ماجرا شود

با مدعی بگو چه کنی نفی عاشقان ؟
توصیف عیش خویش بگویم ، ریا شود

با مرگ کار عشق به پایان نمیرسد
خورشید را که دید که در جیب جا شود ؟

       امیرعاملی