امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

با دگران


خبر آمدنت  آمد و ما بیخبر آن

تا خبر دار شدیم از تو گرفتیم نشان 


بی نشان آمدی و آینه جا خورد و دریغ 

لحظه ای زلزله افتاد بجان نگران 


حافظ از خلوت اعصار برون می امد 

تا مگر ثبت کند نام تو ، در شعر جهان 


داستان غم عشق تو  و تنهایی من 

داستانی است گره خورده به پژواک زمان 


راستی را ؛که مباد از همگان دل ببری 

روی زیبای خود ای ماه ، نگهدار نهان 


شعر هم شعله نینداخت بجانی که نبود 

شاعران نیز نهادند در این دایره جان 


روز غم با منی و موسم شادی با غیر 

می چرا میخوری امروز  زدست دگران؟


امیرعاملی

کسی چو "فاضل" درد آشنا سخندان نیست


نگاه کرد به من "حافظ" و چنین فرمود:
کسی چو "فاضل" درد آشنا سخندان نیست
بخنده گفتمش : " آری دلیل میخواهم"
اشاره کرد که یعنی ، "کتاب" برهان نیست؟

#امیر_عاملی

گفت:حافظ باز کن آمد بیاد م این غزل



گفت:حافظ باز کن   آمد بیاد م این غزل
سینه مالا مال دردست ای دریغا مرهمی
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
اینهم از فاضل شنیدم هست شعر محکمی
#امیر - عاملی