پرنده کرد مرا دست او و بال نداد
برای پر زدن از خود پر خیال نداد
خیال چیدن او داشتم ولی افسوس
زمانه ام به سر آمد غمم مجال نداد
رسیده ها که بماند برای اهل بهشت
یکی به دست من خسته سیب کال نداد
چه فخر زاهد خود بین به پینه داشتن است
که داشتن به شماها کمی کمال نداد
خوشم که مست غزلهای نابم و غم عشق
عنایت خود ساقی به من زوال نداد
ولیک با همه رندی دریغ و درد که چرخ
به من بدون بهانه همیشه حال نداد
+ نوشته شده در شنبه
سهشنبه 20 بهمن 1394 ساعت 09:09