تا هست لبت کوک به خندیدن دایم حیرانی چشمان من و دیدن دایم تو در پی رویاندن گل با غزلی نغز من نیز به هر گوش به گل چیدن دایم با عربده ی نرگس مستت چه توان کرد جز در تو فرو رفتن و نالیدن دایم ای شمع تو میسوزی و پروانه به دورت سرگرم به جانبازی و چرخیدن دایم خورشید دل افروزی و از پنجره ماه بیرون زده ای از پی تابیدن دایم بیدارتر از چشم قشنگ تو ندیدم چشمی است که خندیده به خوابیدن دایم طاووس چمنزار تماشایی و هردم سرگرم خودآرایی و بالیدن دایم