پنجاه و سه سال است نه پیرم ، نه جوانم بگذار که چون راز تو سربسته بمانم نه؛ میوه نسیان نرسیده است ولی تو همت کن و از شاخه عصیان بتکانم فردا به خدا خانه ما لانه مور است تاچند بگویی که چنینی و چنانم؟ ما بسته خویشیم، نه دلبسته خویشیم پس باز مکن پیش کسی قفل دهانم حاشا که تماشا کنی و اشک نریزی بر حال من و حرف و حدیث دگرانم