امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر
امیر عاملی

امیر عاملی

خوشنویسی ، شعر

شکر

باز شب شد و پدر
 سخت سرفه می‌کند
خردل زمان جنگ
 با پدر چه می‌کند؟
کل خانه ساکت است
 کل خانه بی صدا
 مادرم برای او
 می‌کند فقط دعا
 سینه خس و خس کنان
 خانه از سکوت پر
حرف خوردن است و بس
 حاصل بخور بخور
 شکرمی‌کنم چرا؟
 شهر شاد وخرم است
 شکر می‌کنم که باز
 خانه مثل ما کم‌ است
 خانه‌ای همه سکوت
 خانه‌ای تمام درد
 خانه‌ای که مانده است
 یادگاری از نبرد
 با تمام رنج و درد
 شکر می‌کنیم ما
 چونکه درد و داغ ما

نیست قسمت شما


# امیر عاملی

بارها پیک دعا آمد و خالی برگشت


بارها  پیک دعا آمد و خالی برگشت
برده افسوس که تاثیر دعا را غم تو

سوخت پروانه ولی شمع لبی باز نکرد
تا چه تفسیر کند باز  وفا  را غم تو ؟

# امیر عاملی

جادو شده‌ی عشقم و افسون شده درد

جادو شده‌ی عشقم وافسون شدهء درد

این درد ببین بامن بیچاره چه هاکرد؟


 تبعیدی ذهن توأم ای خوب‌ترین خوب

کی می‌شنوم از دولبت  واژه برگرد؟


 عمری است شده کارمن خسته گدایی

دیدی که‌غمت برسراین خسته چه آورد؟


دنبال مبارک سحری می‌روم آخر
دراین شب تاریک‌و زمستانی ونامرد

می آید ازاین جاده بهاری وسواری
روزی که شود فصل بهارت پی،اوزرد

 از مرحمت عشق غزلخوانم ومستم

عشقی که فقط حوصله عقل سرآورد


پروانه آتش زده دردامن خویشم
ای شمع توگرمم کن ومگذارشوم،سرد
 
     #امیر عاملی

بشکند ایام حرمت‌های پوشالی شده

بشکند ایام حرمت‌های پوشالی شده
مثل گل‌های خیالی نقش بر قالی شده
 
رنج بی‌اندازه‌ی انسان امروزست و من
شاعری چون‌دین فروشان گرم دلالی شده
 
هیچ‌در ذهن‌تو بی‌پرواز بودن‌عیب‌نیست؟
از چه رو شوق‌پریدن در دلت خالی شده؟
 
نگذرد ایام غربت ، نگذرد حبس نفس
روزها این روزها ، اندازه سالی شده
 
                #امیر.عاملی

اینکه چنان آینه را سنگ شکستم

 اینکه چنان آینه را ؛سنگ،شکستم
آنقدر که باید به تو دل بست ،نبستم

فرق من و زاهد دو کلامست،همینکه
او نفس پرست آمد و من ،باده پرستم

این قد کمان تهمت محض است به قامت
کاری که فلک از غم او داد به دستم '

#امیر-عاملی

آن قناری باز زندان میفروخت

آن قناری باز  زندان میفروخت
طوطی سبز مسلمان میفروخت

کرده بود از بر ،برای کاسبی
مرد تنهایی که قرآن میفروخت

یوسف صدیق را برده فروش
چون نمیدانست ارزان میفروخت

هیچ چیزی جز متاع تن نداشت
دخترک  زلف پریشان میفروخت

آمد و با قیمت لبخند برد
آنکه در بازار ایمان میفروخت

جنتی میساخت از کاغذ بهشت
لیک در ارشاد قلیان میفروخت

#امیر -عاملی       

عمرم به هدر رفت و نفهمیدمت ای عقل

عمرم به هدر رفت و نفهمیدمت ای عقل
در مملکت عشق هم آیا خبری نیست ؟
فرمود به من عشق جگر سوز و دگر هیچ
بسیار خبر هاست به هر جا خبری نیست


$ امیر عاملی

اگر باید به گیسویت پریشانی بیاموزم

اگر باید به گیسویت پریشانی بیاموزم
بخواه از  راز دریاها ی طوفانی بیاموزم

به داغ بوسه راز  سر به مهری با تو خواهم گفت
بیا تا کفر زلفت را ،مسلمانی بیاموزم

مگر با اشک نستعلیق از این دود سیاه ای دل
به ابر و باد مشق صبح بارانی بیاموزم

دل از سجاده بر کن ،زانکه با یک آه میخواهم
تو را اسرار منزل های عرفانی بیاموزم

مگو تحصیل حاصل در طریق عشق ممکن نیست
بیا از نو تو را درسی که میدانی بیاموزم


# امیر عاملی


بیا تا کفر زلفت را مسلمانی بیا موزم

بیا تا کفر زلفت را مسلمانی بیا موز م
به آن موج و به آن طوفان   پریشانی بیامرز

برای موعظه دیر است و باید دل به دریا زد
اگر راه   رهایی را  ، نمیدانی بیاموزم

سرت در سجده سنگین شد که خواب افتادی ای عاقل
نگفتی شرم را باید به پیشانی بیاموزم ؟

چراغ لاله روشن کن  که سوی نور می آیم
اگر رسم شهادت را به قربانی بیاموزم

سبک تر از پر پرواز  خواهم داد جانم را
نباید بر دل عاشق گرانجانی بیاموزم

نخواهد شعله زد در تو ،زبان شعر خاموشان
مگر بر حافظ طبعم غزل خوانی بیاموزم

#امیر عاملی

همچنانیکه قناری به قفس نا چار است

همچنانیکه قناری به قفس نا چار است
سهم چشمان من از خانه فقط دیوار است

خسته ام خسته از این زندگی تکراری
مرگ میخواهم و آن  نیز ز من بیزار است

نه امیری است ،اسیری است که از روی ریا
تا کمر خم شده پنداشته مردم دار است

گفت از هیچکسی غیر خداوند مترس
سگ این مزرعه هم تا که بترسی هار است

گر چه بیمار کهنسال طبیب است ولی
وای بر حال طبیبی که خودش بیمار است

چشم نرگس به شقایق نگران نیست دگر
میکشد عربده و در صدد آزار است

گفتنی های غزل را بخدا "فاضل "گفت
بعد او هر چه سرودند همه تکرار است

امیر عاملی

تو را دوست دارم

تو اندازه آسمانها قشنگی
تو زیباتر از آسمان و ستاره
و من تا همیشه هماره
تو را دوست دارم
تو آنقدر خوبی که خوبی هم از دیدنت شرم دارد
کریمانه چون باد خیس بهاری
مرا می فشاری
نه در مشت در سینه ات ای قناری
قناری ترین مرغ باغ خیالم تو هستی
در این بی پر و بالی ای خوب
بالم تو هستی
نگاه تو رام است و من گرم از بودن تو
فراوان بزرگی
قد و قامتت تا قیامت قشنگ است
و من تا قیام قیامت تو را دوست دارم
نگو کم، که اندازه غم تو را دوست دارم
تو کوهی تو نوحی
تو لبخند صبح بهاری
تو درد مرا می شماری
برای من آری!
همه نه
تو آری
تو را دوست دارم
تو هم دوست داری؟
اگر دوست داری مرا پس بگوییم با هم:
تو را دوست دارم

تو را دوست دارم


#امیر عاملی

گاهی تماس، گاه تمنا، گهی تلاش

گاهی تماس، گاه تمنا، گهی تلاش
آخر شدم زدوریت ای خوب آش و لاش
آیا، اگر و ممکن و شاید همیشه هست
کل حساب زندگیم شد اگر و کاش
می خواستم بگویم و گفتی، نگو چرا
نا محرمند اینهمه اینجا و نیست جاش
بغضم شکست گریه نکردم چرا که تو
گفتی: بمیر ساکت و آهسته و یواش
دارد صدای آمدنت میرسد به گوش
گوشی که بوده در همة عمر آشناش
می آید و سکوت مرا سبز می کند
با گوش خود شنیده ام اینک صدای پاش
در روزگار آمدن آدم آهنی

من نیستم به جان تو هرگز از آن قماش


#امیر عاملی

چشمان تو شعرند و لب های تو آهنگ

چشمان تو شعرند و لب های تو آهنگ
اینگونه نبودست لب و چشم هماهنگ

آشوب نگاهت که پر از شادی و خشم است
تنها نه مرا، بلکه کند آب دل سنگ

با اینکه نماندست کمی فاصله تا تو
این جاده چه دور است و هر گام چه فرسنگ

آنسوی تر ازباوری و با همه ی ناز
بازیچه ی چشمان منی ای گل صد رنگ

ای بسته دهان با که حدیث تو بگویم
تنها نه دلم، قافیه ها نیز شده تنگ


# امیر عاملی

اگر چه چهره ی معصوم و مهربان دارد

اگر چه چهره ی معصوم و مهربان دارد
مرا به او مسپارید قصد جان دارد

"نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت"
سر گرفتن از خلق  امتحان دارد

کمان کشیده ی اخم و کمین گرفته ی ناز
خیال صید دل  خیل عاشقان دارد

عجب مدار زلیخا جوان شود صد بار
که حسن یوسف ما میل بر جوان دارد

اشاره کن به کمان دار چشم خود که هنوز
کسیکه تیر به قلبش نشست جان دارد

رسید باد بلا خیز و میکند تاراج
مگر گلی که در این باغ ،باغبان دارد

#امیر_عاملی

یخ بسته است آینه در عصر انجماد

یخ بسته است آینه در عصر انجماد
پاییز سرد جای خودش را به برف داد
غمگین مشو رقیب  رفیقی نکرده بود
گر آبروی عاریتی   را به باد داد
#امیر -عاملی

گفت:حافظ باز کن آمد بیادم این غزل

گفت:حافظ باز کن   آمد بیاد م این غزل
سینه مالا مال دردست ای دریغا مرهمی
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
اینهم از فاضل شنیدم هست شعر محکمی
#امیر - عاملی

کرده تقدیم به ما فاصله ها را غم تو

کرده تقدیم به ما فاصله ها را غم تو
میبرد سر بخدا حوصله ها را غم تو

دود پیچیده به هر جا و نفس ممکن نیست
زده امروز مگر باز کجا را غم تو؟

خیل جمعیت مشتاق فراوان گردد
گر نشانی برود آینه ها را غم تو

هست اکسیر و عجب خاصیتی دارد عشق
که توانگر کند از لطف گدا را غم تو

بارها  پیک دعا آمد و خالی برگشت
برده افسوس که تاثیر دعا را غم تو

سوخت پروانه ولی شمع لبی باز نکرد
تا چه تفسیر کند باز  وفا  را غم تو ؟

#امیر - عاملی

نیم قرن است نفس میکشم اما با درد

نیم قرن است نفس میکشم اما با درد
روزگار آنچه که می خواست دلش با من کرد
نه پدر ماند نه مادر نه برادر با من
زندگانی چه بلایی به سر من آورد
چه بگویم ز جدایی چه نویسم ز فراق
مثل پائیز بهارم ز جوانی شد زرد
همچو آئینه مکدّر شدم از آه زمان
کاش برخیزم از این آینه یکروز چو گرد
دست چون سوی کسی می کنم از مهر دراز
با کراهت بدهد دست ولی دستی سرد
چند بیت دگر از دفتر آهم باقی است؟
چند تا منت دیگر بکشم از نامرد؟

عمری اگر چه از غم عشق تو دم زدیم

عمری اگر چه از غم عشق تو دم زدیم


تازه خبر رسید در دوست کم زدیم


امروزه روز سخت پشیمان عالمیم


دستی اگر به دامن اهل کرم زدیم


در حبس روزگار نوشتیم یادگار


کی غیر غم به دفتر هستی رقم زدیم ؟


در عین وصل بیم جدایی امان نداد


جام فراق را شب مستی بهم زدیم


مظلوم عالمیم و ندانسته بارها


باد موافقی به کباب ستم زدیم


#امیر-عاملی

میدانم می آیی

میدانم ای گل بعد یک لبخند میایی

 

تا وا کنی از پای آدم بند میایی

 

مانند دریا مهربانی مثل دل عاشق

 

دل را  به دریا، تا زنی پیوند میایی

 

زیباست تکرارت, بهاری بعد  یخ بندان

 

پایان دهی تا سردی اسفند میایی

 

آیا به پاسخ می رسم روزی سوالم را

 

می پرسم از خود بارها دلبند میایی؟

 

تا درد دلها را کنی درمان سر پایی

 

با نوشداروی گلاب و قند میایی

 

پنهان شدی پشت کدامین گل؟ کدامین برگ؟

 

مردم همین ها را که می پرسند میایی

 

عزم رسیدن داری و پایان دلتنگی است

 

با چشم بسته بشمرم تا چند میایی؟

 

#امیر عاملی

با اینکه گاه تا خود افلاک می پرم

با اینکه گاه تا خود افلاک می پرم

اما بجان دوست که از خاک کمترم

هر شب به رسم توبه سر شیشه بشکنم

هر روز در هوای بتی جامه می درم


# امیر عاملی

اگر باید به گیسویت پریشانی بیاموزم

اگر باید به گیسویت پریشانی بیاموزم
بخواه از  راز دریاها ی طوفانی بیاموزم

به داغ بوسه راز  سر به مهری با تو خواهم گفت
بیا تا کفر زلفت را ،مسلمانی بیاموزم

مگر با اشک نستعلیق از این دود سیاه ای دل
به ابر و باد مشق صبح بارانی بیاموزم

دل از سجاده بر کن ،زانکه با یک آه میخواهم
تو را اسرار منزل های عرفانی بیاموزم

مگو تحصیل حاصل در طریق عشق ممکن نیست
بیا از نو تو را درسی که میدانی بیاموزم
امیر عاملی